اگر شما در زمان امیرمؤمنان بودید و در واقعه ی صفین حضور می داشتید در کدام سپاه قرار می گرفتید ؟ آیا در سپاه علی در مقابل معاویه چون علی قصد قتل معاویه را می کردید و یا در سپاه معاویه همچون او به سمت خیمه گاه علی یورش می بردید ؟ در هر صورت جنگ با کدام یک از این دو صحابی را جایز می شمردید ؟ و به کدام ستاره ی هدایت اقتدا می کردید؟ ا ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار ؟
1 – آیا صحابی بودن امری اختیاری است یا نه ؟ اگر اختیاری نیست چرا ارزش کار صحابه به خاطر یک امر غیر اختیاری بیشتر بلکه چندین برابر عمل دیگران باشد ؟ آیا با حکیم بودن خداوند سازگار است ؟ (1)
پی نوشت: 1 – عن ابی سعید الخدری رضی الله عنع قال قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم : لا تسبوا اصحابی فلو انّ احدکم انفق مثل احدٍ ذهبا ، ما بلغ مدَّ احدهم ، و لا نصیفه .
2 – تنها دیدن و رویت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه تاثیری دارد که هر کس ایشان را دیده عادل و مانند ستاره وسیله هدایت شده است ؟
3 – شما می گویید همه صحابه عادل بوده اند و بخاری می گوید : ولید بن عقبه صحابی شراب خورد (1) آیا شما دروغ می گویید یا بخاری ؟ و یا شراب خوردن و معصیت و نافرمانی خدابه عدالت ضرر نمی زند ؟
پی نوشت :1 – صحیح البخاری ، کتاب فضائل اصحاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم باب مناقب عثمان بن عفان ، 75/5
4 – شما می گویید خداوند گناهان صحابه را مانند فرار از جنگ احد بخشیده است . آیا اگر یک قاتل یا دروغگو و شرابخوار را خداوند بخشید ، معنایش این است که او گناه نکرده و همیشه عادل بوده است ؟ اگر چنین نیست فرضا خداوند گناهان برخی صحابه را بخشیده باشد چگونه این بخشش سبب عدالت آنان و پذیرش همه نقلهای آنان و حجیت آنان می شود ؟
5- شما می گویید همه صحابه ( یعنی همه مسلمانانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیده اند ) راستگو بوده اند و تمام روایات را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدون تحقیق می پذیرند ، در حالی که قرآن می گوید : بعضی از مسلمانها ( از صحابه) به همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت رابطه مشروع دادند . (1) آیا آن گروه از صحابه راستگو بودند ؟ یا دروغگو بودند ؟
پی نوشت : 1- قوله تعالی : « ان الذین جاوا بالافک عصبه منکم » نور / 11 و و صحیح البخاری ، کتاب الشهادات ، باب تعدیل النساء بعضهن بعضاًبه نقل از عایشه حادثه را نقل می کند . 347/4 .
6 – قرآن می گوید : « اگر فاسقی خبری را برای شما آورد در باره اش تحقیق کنید . » (1) مفسیرن و محدثین شما می نویسند این آیه به مناسبت دروغی نازل شد که ولید بن عقبه ( صحابی) به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت . (2) آیا دروغگو بودن ولید بن عقبه را می پذیرید ؟ یا مفسرین و محدثان خود را دروغگو می دانید ؟ یا اینکه می گویید تمام صحابه راستگو بوده اند و نعوذ بالله قران کریم ....؟
پی نوشت : 1 - « یا ابها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا» حجرات /6 .
2- روح المعانی ، الالوسی ، ذیل آیه شریفه از احمد و ابن ابی الدنیا و الطبرانی و ابن منده و ابن مردویه به سند جید حدیثی به همین معنانقل می کند ، 144/16 .
7- شما می گویید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : « اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتیدیتم » اصحاب من مانند ستارگان اند ، از هر کدام پیروی کنید هدایت می شوید .
و در صحیح بخاری نوشته ولید بن عقبه صحابی بود و شراب خورد ( نماز صبح را چهار رکعت خواند سپس به مردم گفت : آیا می خواهید بیشتر بخوانم .( (1)
عثمان دستور داد او را هشتاد تازیانه زدند . (2) . از شما می پرسیم : آیا به نظر شما اگر کسی از او پیروی کند و شراب بخورد هدایت شده است ؟
پی نوشت: 1 – ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری ، کتاب فضائل اصحاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم ، مناقب عثمان ، شرح حدیث 3696 ، 186/8
2 – صحیح البخاری ، کتاب کتاب فضائل اصحاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم ، باب مناقب عثمان بن عفان 75/5 ، عثمان در این زمینه می گفت : اما ما ذکرتَ من شان الولید فسناخذ فیه بالحق ان شاء الله ثم دعا علیا فامره ان یجلده فجلده ثمانین .
8 – ( با توجه به روایت سوال 7 ) خالد بن ولید صحابی مالک بن نویره را کشت و همان شب با زنش زنا کرد (1) آیا اگر کسی به او اقتدا کند و با زن مردم زنا کند به نظر مشا هدایت شده است ؟
پی نوشت : 1– الکامل فی التاریخ ، حوادث نسه 11 ، حدیث السقیفه و خلافه ابی ابکر 359/2 .
9 – ( با توجه به روایت سوال 7 ) قرآن مجید در سوره جمعه می فرماید : « جمعی از صحابه نماز را ترک کردند و سراغ تجارت و لهو و لعب رفتند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تنها گذاشتند (1) آیا اگر مسلمانان به آنها اقتداء کنند و به جای نماز جمعه سراغ لهو و لعب ( خوانندگی و نوازندگی ) بروند ، به راه هدایت رفته اند ؟
پی نوشت : 1– قوله تعالی : « و اذا رَاَوا تجاره او لهواًانفضوا الیها و ترکوک قائما قل ما عندالله خیر من اللهو و من التجاره و الله خیر الرازقین . » جمعه /11 .
10- ( با توجه به روایت سوال 7 ) قرآن کریم می گوید : « جمعی از صحابه از جنگ احد و حنین فرار کردند و هر چه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را صدا زد توجه نکردند (1) آیا به نظر شما اگر کسی به آنها اقتدا کند و از جنگ و جهاد فرار کند هدایت یافته است ؟
پی نوشت : 1 – قوله تعالی : « اذ تصعدون و لا تلوون علی احد و الرسول یدعوکم فی اخریکم فاثابکم غما بغم لکیلا تحزنوا علی مافاتکم و لا ما اصابگم و الله خبیر بما تعملون » آل عمران /153.
11 - ( با توجه به روایت سوال 7 ) سعد بن عباده انصار که از صحابه به شمار می آید هرگز با ابوبکر بیعت نکرد ، یعنی او را به خلافت قبول نداشت (1) چرا کسانی را که خلافت ابوبکر را قبول ندارند و پیرو سعد بن عباده می باشند ، هدایت یافته نمی دانید ؟
پی نوشت : 1 – عسقلانی در کتاب الاصابه فی تمییز الصحابه در شرح حال سعد می گوید : « قصته فی تخلفه عن بیعه ابی بکر مشهوره » جریان عدم بیعت سعد با ابوبکر مشهور و معروف است . 80/3 و الکامل فی التاریخ ، حوادث سنه 11 ، حدیث السقیفه و خلافه ابی بکر 331/2.
12 - ( با توجه به روایت سوال 7 ) صحیح بخاری نقل می کند : « عده ای از صحابه با هم دعوا و نزاع نمودند و با دست و چوب و لنگ کفش به جان هم افتادند » (1)
آیا اگر مسلمانان امروز نیز به جان هم بیفتند و چوب و لنگه کفش نثار یکدیگر کنند نجات یافته و هدایت شده اند ؟
پی نوشت : 1 – صحیح البخاری ، کتاب الصلح ، باب ما جاء فی الاصلاح بین الناس ، حدیث 1و 2 ، 360/4
وزیر بودن حضرت علی علیه السلام:
1 – چرا برای توده مردم نمی گویید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در یوم الدار یا یوم الانذار تمام خویشان خود را جمع کرد و به آیین مقدس اسلام دعوت نمود و سپس فرمود : « و قد امرنی الله تعالی ان ادعوکم الیه فایکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم » هیچ یک از حاضرین دعوت آن را نپذیرفتند تنها حضرت علی بن ابی طالب پذیرفت و عرضه داشت : « انا یا نبی الله اکون وزیرک عله . » (1)
و چرا نمی گویید که بسیاری از علماء و بزرگان این خبر را یا تحریف نموده اند و یا کاملا از مجامع روایی خو خذف نموده اند . کما این که در تفسیر طبری در ذیل آیه 214 شعراء دست خوش تحریف شده است و می گوید :
فایکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و کذا و کذا (2)
پی نوشت : 1- تاریخ الطبری ، ذکر الخبر عما کان من امر نبی الله صلی الله علیه و آله و سلم ، 63/2 .
2 – جامع البیان ، طبری 149/11 .
جریان سقیفه به نقل از عمر:
2 – چرا در حضور عموم مردم مسلمان ، نمی گویید که در روز سقیفه ( روزی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم وفات نمودند ) مسلمانان صدر اسلام برای انتخاب خلیفه اختلاف و نزاع کردند ، به طوری نزاع آنان بالا گرفت و شخصی فریاد برآورد : « قتلتم سعد بن عباده » سعد بن عباده را کشتید . عمر گفت : خدا او را بکشد و بسیاری از اصحاب در این گیر و دار مخالفت خود را اعلام داشتند ؟ (1 )
پی نوشت : 1 – صحیح البخاری ، کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرده ، باب رجم الحبلی من الزنا اذا احصنت 585/8 ؛ و تارخ الطبری حوادث سنه 11 ، حدیث السقیفه 445/2 .
3- چرا برای مردم نمی گویید که روش وضو گرفتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ((1 و امیر المومنین علیه اسلام (2) و بعضی صحابه مسح بر پاهایشان بوده و حال این که این طریقه (3) ( که از قرآن کریم (4) و سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم (5) استفاده می شود ) در نزد شما ترک شده و به جای آن دستور به شستن پاها می دهید ؟
پی نوشت : 1 – عن عبدالله بن زید : ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم توضا فغسل وجهه ثلاثا ویدیه مرتین و مسح براسه و رجلیه مرتین . از عبدالله بن زید ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وضو گرفت . پس سه مرتبه صورت شریف اش را شست و دو مرتبه دستهایش را شست و سر مبارک و دو پای خود را مسح نمود. ( المصنف – ابن ابی شیبه – کتاب الطهارات – فی الوضوء کم هو مره ح 4 ، 18/1 و کنز العمال ، آداب الوضوء – ح 26922 –ج 451/9 و سنن الدارقطنی کتاب الطهاره ، باب وضو رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم – ج 82/1 ح 11 ) و نیز عثمان وضوء پیامبر را به همین صورت بیان می کند : « و مسح براسه و ظهر قدمیه » پیامبر سر ور روی دو پای خود را مسح نمود .
المصنف ابن ابی شیبه – کتاب الطهارات ، فی الوضوء کم هو مره ، ح 3 ، ج 18/1 .
2 – قال : رایت علیا رضی الله عنه توضا فمسح ظهورهما . راوی می گوید : حضرت علی علیه السلام را دیدم که وضو گرفت پس پشت دو پایش را مسح نمود .
مسند احمد بن حنبل ، مسند علی بن ابی طالب رضی الله تعالی عنه ، ج 124/1 .
3 – و قال ابن عباس : الوضوء غسلتان و المسحتان . عبدالله بن عباس می گوید : وضو عبارت از دو شستن ( صورت و دستان ) و دو مسح ( سرو پا ) نمودن است .
المصنف ، عبد الرزاق ، کتاب الطهاره ، باب غسل الرجلین ج 54و 55 و نیز احادیث 65 و 99 از همین باب ج 19/1 .
4- قال فخر رازی فی تفسیره : « حجه من قال بوجوب المسح مبنی علی القراءتین المشهورتین » التفسیر الکبیر ، ذیل آیه 6 سوره مائده ج 161/11 .
5 – تفسیر جامع البیان ، ذیل آیه 6 سوره مائده 185-168/4 .
جواز جمع بین دو نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء:
6- چرا برای مردم نمی گویید گاهی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشاء را در مدینه یعنی در وطن خود ( بدون خوف و بدون ضرورت و خوفی ) با هم و جمع می خواندند به جهت انکه حرج و دشواری برای امت شان نباشد ، همانگونه که امروزه اکثر شیعیان اینگونه انجام می دهند ؟ (1)
پی نوشت : 1 - عن ابن عباس صلی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم ) الظهر و العصر جمیعا و المغرب و العشاء جمیعا فی غیر خوف و لاسفر . عبدالله بن عباس میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشاء را باهم خواندند در حالی که در سفر و خوف نبودند .
الوطاء- کتاب قصر الصلاه فی السفر ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضرو السفرح 144/14 و صحیح البخاری کتاب مواقیقت الصلاه ، باب تاخیر الظهر الی العصر 286/1 و باب وقت المغرب 293/1 و صحیح مسلم ، کتاب الصلاه المسافرین و قصرها ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر ، حدیث 49 و50 ، ج 489/1 و 490 و سنن ابی داوود ، کتاب الصلاه ، باب الجمع بین الصلاتین ح 1210 و 1211 و 1214 و ج 6/2 .
جواز ازدواج موقت:
7 – آیا تا کنون به مردم گفته اید که « روایات فراوانی در مورد حلال بودن ازدواج موقت ( متعه ) و عمل به آن در زمان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم تا زمان خیلفه دوم داریم ؟ »(1)
پی نوشت : صحیح مسلم ، کتاب النکاح ، ابا سوم نکاح المتعه و ... ج 23/3 .
8 – چرا به مردم نگفته اید که : « جمعی از بزرگان صحابه قائل به جواز ازدواج موقت بودند مانند : جابر بن عبدالله و عبدالله بن عباس و اسماء بنت ابی بکر و عبد الله مسعود و عمرو بن حریث و اوب سعید الخدری و سلمه و معبد فرزندان امیه بن خلف و نیز جمعی از تابعین مانند طاووس و عطاء و سعید بن جبیر و سایر فقهاء مکه قائل به جواز متعه بودند؟ » (1)
و نیز قرطبی می گوید : « عمران بی الحصین و عبدالله بن عباس و بعضی از صحابه و طایفه ای از اهل البیت قائل به جواز ازدواج موقت بوده اند ؟ » (2 )
پی نوشت : 1– المحلی بالاثار ، کتاب النکاح ، مساله 1858 ، خطاء تسمیه متعه النساء بالنکاح ، 129/9 .
2 – تفسیر الجامعه لاحکام القرآن ، قرطبی ، ذیل آیه 24 سوره نساء 133/5 .
9 – آیا تا به حال برای مردم گفته اید که : « اعتقاد به جواز ازدواج موقت (متعه ) مختص به شیعه نیست ، بلکه عالم و فقیه بزرگ مکه « ابن جریح » که مورد تایید و قبول تمامی مولفین صحاح سته است قائل به جواز متعه بوده و حتی خود هفتاد بار متعه نمود . (1) و به نقلی دیگر با نود زن ازدواج موقت داشت (2) و به نقلی دیگر با شصت زن ازدواج متعه نمود ؟ » (3)
پی نوشت : 1 - « و قال الشافعی : استمتع ابن جریح بسبعین امراه » !! و تهذیب التهذیب ، ابن حجر ، شرح حال عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریح 355/6 .
2 – و قال محمد بن عبدالله بن عبدالحکم : « سمعت الشافعی یقول : استمتع ابن جریح بتسعین امراه » !! سیر اعلام البناء 33/6 .
3 - « قال جریز ... و اما ابن جریح فانه اوصی بنیه بستین امراه . و قال : لاتزوجوا بهن فانهن امهاتکم و کان یری المتعه »!
فضایح و رسوایی های معاویه و یزید و عمر و بن العاص:
10 – چرا برای مردم آنچه از رسو ل خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره معاویه از کتب و منابع خودتان رسیده بازگو نمی کنید .
الف: حضرت ختمی مرتبت درباره او فرمودند: « لا اشبع الله بطنه » خداوند شکم او را سیر نکند . (1)
نتیجه نفرین رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این شد که معاویه روزی هفت بار غذا از گوشت و حلوا و میوه فراوان می خورد و می گفت : خسته شدم اما سیر نشدم . (2).
ب: حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره معاویه و عمر و بن العاص فرمودند : « اذا رایتموهما جمیعا بینمها فوالله ما اجتمعا الا علی غدره » هر وقت این دو را دیدید با هم جمع هستند آنها را جدا کنید زیرا انها جمع نمی شوند مگر برای نیرنگ . (3)
ج : پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : « اذا رایتم معاویه علی منبری فاقتلوه » . هر گاه معاویه را بر منبر من دیدید او را به قتل برسانید . (4)
د: عایشه گوید : رسول خدا فرمودند : گروهی از اهل عذرا بزودی کشته می شوند که خداوند و اهل آسمان به خاطر شهادت آنان غضب می نمایند ( حجر بن عدی و یارانش در ان جا به دست گروه معاویه به شهادت رسیدند . ) (5)
ه- عمر و بن العاص به معاویه گفت : آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم زمانی که مسجد بنا می کرد به عمار نفرمود : تو بر جهاد حریصی و تو اهل بهشتی . « ولتقتلک الفئه الباغیه » و تو را گروه سرکش و ظالم می کشند ؟ سپس به معاویه گفت : پس چرا او را نکشتی ؟ ( و این در حالی بود که عمار را گروه معاویه در جنگ صفین گشتند . ) (6)
و – چرا برای مردم نمی گویید جنایاتی که یزید در مدینه مرتکب شد به سفارشات معاویه بود . به این روایت توجه کیند .
جویریه می گوید : بزرگان مدینه می گفتند : معاویه در وقت مرگش به پسر خود یزید گفت : مردم مدینه روزی با تو وارد جنگ می شوند مسلم عقبه را به جان آنها بیانداز که من خیر خواهی او را شناختم ( همین مسلم عقبه و لشگرش در واقعه حره هزاران صحابی و تابعی را کشتند و به هزاران زن و دختر مسلمان در مدینه تجاوز کردند و صدها فرزند نامشروع از آنان به وجود آمد . ) ( 7 )
پی نوشت : 1 – صحیح مسلم کتاب البر و الصله و الاداب ، باب من لعنه النبی صلی الله علیه و آله و سلم ح آخر 2010/4 ، و اسد الغابه ، ترجمه معاویه بن صخر 386/4 .
2 – البدایه و النهایه ، حوادث سنه 60 ترجمه معاویه ، ج 128/8.
3 – مجمع الزواید و منبع الفوائد ، کتاب الفتن ، باب ماجاء فی الصلح ، 248/7 ، و کنز العمال ، کتاب الفتن ، وقعه الصفین ، ح 31723 ج 353/11 .
4 – تهذیب التهذیب ، ترجمه عمرو بن عبید بن باب 61/8 ، و ترجمه عباد بن یعقوب الواجنی ، 97/5 ، و در ترجمه علی بن زید بن عبدالله 276/7 .
5- کنزالعمال ، باب فی الفضائل الصحابه ، معاویه ح 37509 ، ج 587/13 .
6- مجمع الزواید ، کتاب المناقب ، باب منه فی فضل عمار 297/9.
7- وفاء الوفاء ، فصل 15 فی سبب نقمه یزید بن معاویه علی اهل المدینه ، ص130 الی 132 .
1 – آیا تعیین خلیفه کار خوبی است یا نه ؟
- اگر خوب است چرا می گویند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خلیفه تعیین نکرد ؟
- اگر بد است چرا ابوبکر و عمر این کار را کردند ؟
- و اگر تعیین خوب نیست چطور مانند عبد الله بن عمر به پدرش اعتراض کرد . (1)
پی نوشت: 1- عبدالله در آخرین لحظات زندگی پدرش به او گفت : مردم گمان کرده اند که خلیفه تعیین نمی کنی ، همانا اگر برای گله شتران یا گوسفندانت چوپانی تعیین کنی ، سپس او گله را رها کن و به جانب تو آید ، عمل او را ضایع می دانی ، پس نگهبانی مردمان مهمتر است .
صحیح مسلم ، کتاب الاماره ، باب الاستخاف و ترکه ، حدیث دوم 1455/3 ، و السننن البیهقی ، کتاب قتال اهل البغی ، باب الاستخلاف ، حدیث سوم ، 149/8 ، و حلیه الاولیاء ، عمربن الخطاب 44/1 .
سؤالاتی از اهل سنت-خلیفه ی اول
سؤال 1: آیا صحیح است که مى گویند: ابوبکر پس از پنجاه نفر و حتى پس از عمربن الخطاب اسلام آورد، چنانچه از سعدبن أبی وقاص نقل شده است که ادعاى بعضى، مبنى بر اینکه او اولین مردى است که اسلام آورد، دروغ و کذب است ; «محمد بن سعد، قلت لأبی، أکان ابوبکر اولکم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین.»([1][1][1])
سؤال 2: آیا صحیح است که خالد بن سعید بن العاص قبل از ابوبکر اسلام آورده است و اولین کسى که به اعتراف ـ محمد بن ابى بکر ـ و دهها نفر از محققان و مؤرخان اسلام آورد، حضرت على(ع) بود؟ چنانچه در نامه اى براى معاویه این حقیقت را اعتراف کرده و عمر نیز قبل از ابوبکر اسلام آورده و ابوبکر بعد از پنجاه و اندى اسلام آورد. اگر این مطالب واقعیت داشته باشد، چرا اینقدر واقعیات را وارونه میکنید؟ و دائماً چنین مى گویید که اولین مردى که اسلام آورد ابوبکر بود. منظور از این جعلیات و دروغ پردازیها تراشیدن فضائل بیشترى براى خلیفه اول است یا انکار فضائل حضرت على(ع) براى شما مهم است؟
1ـ نامه فرزند ابوبکر: «فکان اوّل من أجاب و أناب و آمن و صدّق و وافق فأسلم، وسلّم، اخوه و ابن عمه علی و هو السابق المبرز فی کلِّ خیر، اوّل الناس إسلاماً»([2][2][2]).
2ـ ابوالیقظان مى گوید: اِنَّ خالد بن سعید بن العاص أسلم قبل أبی بکر الصدیق.([3][3][3])
3ـ سعد و قاص مى گوید: ابوبکر اولین کسى نبود که مسلمان شد، بلکه قبل از او بیش از پنجاه نفر مسلمان شدند([4][4][4]).
4ـ زهرى مى گوید: عمر پس از چهل و اندى نفر از مرد و زن، اسلام آورد.([5][5][5])
سؤال 3: آیا صحیح است که مى گویند ابوبکر در جنگها و جهاد هیچ نقشى نداشته، حتى یک بار دست به شمشیر نبرده است و یک تیر به طرف دشمن نیانداخته و قطره اى از خون کفار را به زمین نریخته است ; چنانچه ابوجعفر اسکافى این مطلب را فرموده است:
لم یرم ابوبکر بسهم قط و لاسلّ سیفاً و لا اراق دماً.([6][6][6])
با این حال چرا شما او را جزء مجاهدان و جهاد او را از جهاد حضرت على(ع) بالاتر مى دانید.([7][7][7])
آیا اگر به شما سلفى ها بگویند: شما درباره ابوبکر غلو مى کنید ما چه جوابى دارید؟
سؤال 4: آیا صحیح است که مى گویند یار غار حضرت پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ ابن بکر ـ عبداللّه بن بکر بن اریقط ـ همان راهنما و دلیل پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ بوده و نه ابوبکر.([8][8][8])
و این تشابه و تقارب إسمى سبب شده که آنرا ابوبکر بخوانیم.
چون اولاً: ابوبکر در هیچ کجا به این فضیلت اعتراف نکرده است، در حالیکه در روز سقیفه به کمتر از آن اشاره کرد. نحن عشیرة رسول اللّه و اوسط العرب أنسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا و لقریش فیها ولادة([9][9][9])
ثانیاً: به گفته عسقلانى، از تابعین کسانى بودند که منکر ارتباط داشتن آیة غار با ابوبکر بودند; همانن
د ابوجعفر مؤمن طاق.([10][10][10])
ثالثاً: عائشه تصریح دارد که هرگز آیه اى در حق ما نازل نشده است.([11][11][11])
لم ینزل اللّه فینا شیئاً من القرآن.
رابعاً: معروف است که ابوبکر در مدینه به استقبال پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ آمد و این بدان معناست که ابوبکرهمراه پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نبوده است.
خامساً: وجود حدیث صحیح دال بر اینکه به هنگام هجرت به غار، حضرت تنها بود.([12][12][12])
سادساً: آن قیافه شناس فقط آثار و جاى پاى پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ را دید و هرگز سخن از ابوبکر به میان نیاورد([13][13][13]) و از یحیى بن معین تشکیک در آن فهمیده مى شود.([14][14][14])
سابعاً: طبق روایت بخارى و دیگران، ابوبکر جزء اولین گروه از مهاجرین بوده و قبل از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وارد مدینه شده و در نماز جماعت گروه اول از مهاجرین شرکت مى کرد.([15][15][15])
سؤال 5: اینگه گفته مى شود خلافت ابوبکر اجماعى بوده، آیا صحیح است که مى گویند: حضرت على(ع)و یاران ایشان ضمن آنان نبوده، و چنین اجماعى مورد لعنت خداوند است، چنانچه ابن حزم مى گوید: «لعنة اللّه على کل اجماع یخرج منه علی بن أبیطالب ومن بحضرته من الصحابة»([16][16][16]).
[1][1][1] . تاریخ طبرى 1: 540. عسقلانى مى گوید: «... فقد کان حینئذ جماعة ممن أسلم لکنهم کانوا یخفونه من أقاربهم» فتح البارى 7: 29.
سؤال 6: آیا صحیح است آنچه را که مى گویند: خلافت ابوبکر نه با شورى بوده و نه با إجماع مسلمانان، بلکه فقط و فقط با اشاره و رأى یک نفر و آنهم عمر بن الخطاب بوده است. اگر چنین باشد: آیا راستى بر تمامى مسلمانان تبعیت از یک نفر ـ که خود در آن وقت خلیفه هم نبوده بلکه یکى از آحاد مسلمین و شهروند بلاد اسلامى شمرده مى شده ـ واجب و لازم است؟ و اگر کسى تبعیت نکند چرا مهدور الدم است؟ آیا این یک نفر بر تمامى بشریت تا قیام قیامت قیّم است؟؟
جمعى از علماء شما ـ اهل سنت ـ همانند ابویعلى([17][1][17]) حنبلى ـ 458 هـ و قرطبى([18][2][18]) ت671 هـ ـ و غزالى([19][3][19]) ت478 هـ . وعضدالدین([20][4][20]) ایجى 756 هـ و محى الدین([21][5][21]) عربى مالکى ت 543 هـ : وجود هر
گونه اجماعى را اساساً انکار کرده، بلکه آنرا غیر لازم دانسته اند.
سؤال 7: آیا صحیح است که مى گویند: تمامى انصار، و جمع بزرگى از مهاجرین با بیعت ابوبکر مخالف بودند. چنانچه عمربن الخطاب تصریح کرده و مى گوید: حین توفى اللّه نبیه ـ أنَّ الانصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة وخالف عنا علی والزبیر ومن معهما.([22][6][22])
هنگام رحلت رسول خدا ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أنصار با ما مخالف بوده و مخالفت کردند، و همگى در سقیفه بنى ساعده گِرد هم آمده، و حضرت على و زبیر و همراهان آنان نیز با ما مخالف بودند، بنابر این چگونه مدعى هستیم که خلافت ابوبکر بإجماع و اتفاق مسلمین بوده؟
سؤال 8: آیا صحیح است که مى گویند حضرت على هرگز با ابوبکر بیعت نکرده است و مشت دست خود را بسته بود و هر چه تلاش کردند نتوانستند آن را براى بیعت باز کنند! به ناچار ابوبکر دست خود را روى دست على و به عنوان بیعت على گذارد; چنانچه مسعودى مى گوید: فقالوا له: مدَّ یدک فبایع، فأبى علیهم فمدوا یده کرها فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم یقدروا فمسح علیها ابوبکر وهى مضمومة.([23][7][23]) باز هم
مى گوییم که بیعت با اجماع اهل حل و عقد بوده است؟ و حدیث (على مع الحق والحق مع علی یدور معه حیثما دار)([24][8][24]) یعنى على با حق است و حق با
على است و به هر سمت و سوئى برود، حق به همراه او مى رود، را چگونه مى توان تفسیر کرد؟
سؤال 9: آیا صحیح است که مى گویند: على (ع)و عباس بن عبدالمطلّب ـ عم پیامبر اکرم ـ حکومت ابوبکر و عمربن الخطاب را حکومت هاى بر اساس دروغ و خیانت، پیمان شکنى و گناهکارى مى دانستند. و تا آخر عمر نظرشان همین بود. در صحیح مسلم آمده که، عمربن الخطاب به حضرت على و عباس مى گوید: «فلما توفی رسول اللّه قال ابوبکر: أنا ولی رسول اللّه، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث إمراءته عن أبیها، فقال ابوبکر قال رسول اللّه: ما نُورث ما ترکنا صدقة، فرأیتماه کاذباً آثما، غادراً خائناً، واللّه یعلم اِنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی ابوبکر وأنا ولی رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وولی أبی بکر فرأیتمانی کاذباً آثما غادراً خائناً.»([25][9][25])
سؤال 10: آیا صحیح است که مى گویند بخارى همین حدیث را در بیش از چهار جاى از کتاب خود آورده، ولى این عبارت ـ دروغگو، خائن، پیمان شکن و گناهکار ـ را حذف کرده است و به جاى آن عبارت کذا و کذا و یا عبارت کلمتکما واحدة آورده است، تا بدین ترتیب نظر منفى اهل بیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت به حکومت ابوبکر و عمر ، معلوم نشود؟
سؤال 11: آیا صحیح است که ابوبکر توطئه ترور حضرت على را طراحى کرد و این مأموریت را به خالدبن ولید واگذار نمود؟ ولى از اجراى آن و لو رفتن نقشه و عواقب آن ترسید و آن را در نماز لغو کرد.([26][1][26]) چنانچه سمعانى آنرا نقل
مى کند. آیا باز هم مى توان ادعا کرد که روابط آن دو حسنه بوده و به یکدیگر احترام مى گذاشتند.؟
سؤال 12: آیا درست است آنچه را که علماى شما، مخصوصاً بیضاوى، درباره امامت مى گویند: که از عظیم ترین مسائل اصول دین است و مخالف با آن موجب کفر و بدعت است.
«إنَّ الامامة من اعظم مسائل اصول الدین. التی مخالفتها توجب الکفر والبدعة..».([27][2][27])
راستى منظور کدام امام است؟ منظور امامت ابوبکر است که نه پشتوانه اجماع ـ و مردمى ـ را دارد، و نه دلیل افضلیت چنانچه دلیل آن گذشت. بلکه فقط و فقط به اشاره و نظر یک نفر ـ آنهم عمر بن الخطاب بود؟
آیا واقعاً چنین امامتى از اصول دین است؟ و مخالفت با آن موجب کفر و بدعت است!؟
یا منظور امامتى است که خداوند عزوجل آن را جعل کرده ـ (انی جاعلک للناس إماماً)([28][3][28]) ـ و پیامبر اکرم
مبلّغ و (تبلیغ کننده) از آن است.!
سؤال 13: آیا صحیح است که شما سنی ها ، ابوبکر را از پیامبر اکرم بالاتر مى دانیم؟ و مى گوئیم که زنى نزد پیامبر آمده و گفت خواب دیدم درختى که در خانه ام هست شکسته، پیامبر فرمود شوهرت مى میرد.، او ناراحت شد و از محضر حضرت بیرون آمد و در راه ابوبکر را دید و خواب را براى او تعریف کرد. ابوبکر گفت: شوهرت از سفر باز مى گردد. همانطور هم شد، آن زن روز بعد به عنوان گلایه نزد پیامبر آمد و اعتراض کرد، ناگهان جبرئیل نازل شد و گفت: خدا شرم دارد از اینکه دروغ بر زبان ابوبکر جارى کند، یعنى بر زبان پیامبر دروغ جارى بشود تا مبادا شخصیت ابوبکر زیر سؤال برود.([29][4][29])
یا محمد! الذی قلته هو الحق، ولکنَّ لمّا قال الصدّیق إنّکِ تجتمعین به فی هذه اللیلة. إستحیا اللّه منه أن یجری على لسانه الکذب لانه صدیقٌ فأحیاه کرامة له.»
سؤال 14: آیا صحیح است که مى گویند خلیفه اول احادیث پیامبر را آتش مى زد؟ متقى هندى مى گوید: «إن الخلیفة أبابکر أحرق خمس ماءة حدیث کتبه عن رسول اللّه([30][5][30])ـ».
یعنى ابوبکر پانصد حدیثى را که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نوشته بود به آتش کشید.
سؤال 15: آیا صحیح است که مى گویند: عمر و ابوبکر با هم روابط حسنه اى نداشتند و یک بار در محضر پیامبر با هم درگیر شده و با صداى بلند با هم برخورد کردند و سپس آیه (لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النّبی)([31][6][31])... در نکوهش آنان نازل گردید؟!([32][7][32])
و یک بار در دوران خلافت ابوبکر، او سند مالکیت زمینى را به دو نفر داده و آنرا امضاء کرده بود و عمر در آن نامه و روى امضاء ابوبکر آب دهان انداخته و آنرا پاره کرد.([33][8][33])
و نظر عمر این بود که حسد ده جزء است، نُه جزء آن در ابوبکر و یک جزء دیگر آن در تمامى قریش است و ابوبکر در آن جزء نیز شریک است([34][9][34]).
سؤالاتی از اهل سنت-خلیفه ی دوم
سؤال 16: آیا صحیح است که مى گویند: عمربن الخطاب در اسلام خود شک داشت و عقیده داشت که جزء منافقین است.
ذهبى در تاریخ خود آورده است که عمر از حذیفة بن الیمان عاجزانه مى خواست که به او بگوید: آیا جزء منافقان هستم یا نه؟
«حذیفة أحد أصحاب النبی...کان النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ أسرّ اِلیه أسماء المنافقین... وناشده عمر باللّه: أنا من المنافقین؟..[35][1]
سؤال 17: آیا صحیح است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هر زمان که آمدن وحى برایشان به تأخیر مى افتاد; یا قصد خودکشى مى کرد، و کراراً مى خواست خود را از فراز قلّه پرت کند و یا در نبوت خود به شک افتاده و گمان مى کرد که وحى به خانه عمر بن الخطاب انتقال یافته و ایشان از این پس پیامبر شده است؟
بخارى مى گوید: «وفَتَر الوحی فترة، حتى حزن النبی فیما بلغنا حزناً غدا منه مراراً، کی یتردّى من رؤوس شواهق الجبال، فکلما اوفى بذروة جبل، لکی یلقی منه نفسه، تبدّى له جبرئیل فقال: یا محمد انک رسول اللّه حقاً. فیسکن لذلک جأشه، وتقَر نفسه، فیرجع فاِذا طالت علیه فترة الوحی غدا لمثل ذلک...»([36][2]).
و به پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت داده شد که فرمود: ما احتبس عنی الوحی قط إلا ظننته قد نزل على آل الخطاب.([37][3])
سؤال 18: آیا صحیح است که عمر بسیار کُند ذهن و دیرفهم بودند، و تنها سوره بقره را طى دوازده سال تلاش فرا گرفت و به شکرانه این پیروزى، یک شتر قربانى کرد.
ذهبى مى گوید: قال ابن عمر: تعلّم عمر البقرة فی اثنتی عشرة سنة، فلمّا تعلّمها نحر جزوراً.([38][4])
و همچنین درباره آیه کلالة، انرا درک نمى کرد و طبق نقل جصاص و سیوطى: کان عمر لم یفهم...([39][5]) یعنى عمر مطلب را نمى فهمیده و درک نمى کرد.
سؤال 19: آیا صحیح است که مى گویند، مردم از تعیین عمر به خلافت توسط ابوبکر ناراضى بودند و توسط طلحة بن عبیداللّه نارضایتى خود را از یک فرد تندخو و خشنى همچون عمر، اظهار داشتند.([40][6])
] .(1) تاریخ الاسلام (الخلفاء) 494 ـ البدایة والنهایة 5: 25;
جامع البیان 11: 16.
[2] . صحیح بخارى کتاب التعبیر 2982 ـ کتاب الانبیاء 3392 ـ کتاب التفسیر 4953. الامام البخارى 142.
[33] . الارشاد: 319 ـ شرح نهج البلاغه 12: 178 ـ ما أبطأ عنی جبرئیل إلاّ ظننتُ أنه بعث الى عمر.
[44] . تاریخ الاسلام (الخلفاء) 267.
5[5] . عن سعید بن المسیب أن عمر سأل رسول الله: کیف یورث الکلالة؟ قال: اولیس قد بیّن الله ذلک ثم قرآ: و ان کان رجل یورث کلالة او امراة، الى آخر الایة، فکان عمر لم یفهم، فانزل الله... یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلالة» الى اخر الایه، فکان عمر لم یفهم، فقال لحفصة: اذا ارایت من رسول الله طیب نفس. فاسألیه عنها! فقال: أبوک ذکر لک هذا ما آرى اباک یعلمها ابداً! فکان یقول: ما أرانى اعلمها ابداً و قد قال رسول الله، ما قال. کنزالعمال، 11: 79 ; الدرالمنثور 2: 249 ; احکام القران، جصاص حنفى 2: 110.
[66] . عن عثمان بن عبیدالله بن عبدالله بن عمر، قال: لما حضرت ابابکر الوفاة دعا عثمان فأملى علیه عهده، ثم أغمی على ابى بکر قبل ان یملى احدأ، فکتب عثمان: عمربن الخطاب. فأفاق ابوبکر فقال لعثمان کتبت احدأ فقال: ظننت لما بک و خشییت الفرقة فکتبتُ عمر بن الخطاب. فقال: یرحمک الله اما لو کتبت نفسک لکنت لها اهلا. فدخل علیه طلحة بن عبیدالله. فقال: انا رسول من ورائى الیک، یقولون: قد علمت غلظة عمر علینا فى حیاتک فکیف بعد وفاتک اذا اُفضِیَتْ الیه اُمورنا والله سأئلک، فانظر ما أنت قائل؟... کنز العمّال 5: 678.
سؤال 20: آیا صحیح است آنچه را که مى گویند خلیفه ثانى در دوران خلافتش حکم تیمم را نمى دانست و اگر کسى از او مى پرسید در صورت جنابت و نبودن آب تکلیف چیست؟ در جواب مى گفت: نماز را ترک کن تا آب پیدا شود! و اگر تا دو ماه هم آب نمى یافت حضرت خلیفه نماز نمى خواند.
نسائى چنین روایت مى کند: «کنا عند عمر فأتاه رجل، فقال: یا أمیر المؤمنین رُبّما نمکُثُ الشهر والشهرین ولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أکن لأُصلی حتى أجدَ الماء...([41][1]).
سؤال 21: آیا صحیح است که مى گویند عمر بن الخطاب و فرزندش عبداللّه بن ایستاده بول مى کردند؟
چنانچه مالک در موطّا مى گوید:
«عن عبداللّه بن دینار، قال: رأیت عبداللّه بن عمر یبول قائماً»([42][2])
یعنى عبداللّه بن عمر را دیدم که ایستاده بول مى کرد.
و ترمذى مى فرماید: عن عمر: رآنی النبی و أنا أبول قائماً فقال: یا عمر لا تبل قائماً...([43][3])
یعنى هنگامى که پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـ مرا دید که ایستاده بول مى کنم، فرمود: اى عمر، ایستاده بول نکن.
و عسقلانى در توجیه کار عمر مى فرماید: البول قائماً أحفظ للدبر.([44][4])
یعنى ایستاده بول کردن براى حفظ نشیمن خوب است. و همو مى گوید: ثابت شده که عدّه اى از صحابه پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ از جمله عمر بن الخطاب ایستاده بول مى کردند.
آیا ما که حضرت عمر(رضی الله عنه) را طبق حدیث اقتدوا باللذین من بعدى([45][5]) ـ ابوبکر و
عمر ـ مقتداى و پیشوا و راهنماى خود قرار مى دهید واجب است ایستاده بول کنید و یا از فعل عمر تنها جایز بودن استفاده مى شود و آیا در این صورت ترشحات بول موجب نجاست لباس نمى شود؟ و آیا فعل عمر با فرمایش پیامبر اکرم که فرمود: ایستاده بول کردن جفاست ـ من الجفاء ان یبول الرجل قائماً.([46][6]) چگونه قابل جمع است و بالاخره شما پیروان سلف در این کار از پیامبر اکرمـ صلى
الله علیه و سلّم ـ تبعیت کنیم یا از عمر
سؤال 22: مى گویند جریان ازدواج عمربن الخطاب با ام کلثوم دختر حضرت على(ع)از اکاذیب و اساطیر است. چون ;
اولا: در هیچ یک از صحاح ستة تفصیل جریان نیامده است.
ثانیاً: به گفته بعضى از محققان اسلامى. حضرت على(ع)دخترى به نام ام کلثوم نداشته([47][7]) بلکه
کنیه حضرت زینب بوده است. و ایشان هم با عبدالله بن جعفر ازدواج کرده بود.
ثالثاً: تشابه اسمى شده، و عمر درخواست ازدواج با ام کلثوم دختر ابوبکر را کرده بود که آن هم در ابتدا مورد موافقت قرار گرفت ولى پس از آن با مخالفت عائشه رو برگردید و انجام نشد([48][8]).
رابعاً: ازدواج عمر با زنى به نام ام کلثوم ـ محقق شده، ولى او دختر جرول مادر عبیدالله بن عمر است([49][9]) و ربطى به دختر حضرت على(ع)ندارد.
خامساً: حقایق تاریخى، دروغ بودن این جریان را به اثبات مى رساند آنجا که مى گویند پس از مردن عمر، محمد بن جعفر و پس از مرگ او برادرش عون بن جعفر با او ازدواج کرد. در حالیکه: خود تاریخ([50][10]) تصریح دارد که این دو برادر در جنگ تستر ـ که در زمان عمر بود به کشته شدند.
سادساً: مدعى هستند پس از این دو برادر عبدالله بن جعفر، ـ برادر سوم ـ با او ازدواج کرد. در حالیکه او با زینب ازدواج کرده بود ـ و او را داشت ـ آیا او جمع بین الاختین کرده است?([51][11])
سؤال 23: آیا صحیح است که مى گوئیn عمر بن الخطاب از مدینة الرسول، شهر نهاوند و حرکت نیروهاى مسلمانان را مى دید و با فرمانده آنان به نام ساریه سخن مى گفت او دستور صادر نمود و آنان نیز شنیدند و دستورات او را اجرا کردند و پیروز شدند!
مگر مى توان با چشم غیر مسلح از شهر مدینه، نقطه اى را که چهار هزار کیلومتر فاصله دارد، دید؟
من کلام عمر قاله على المنبر حین کشف له عن ساریة و هو بنهاوند من ارض فارس.([52][1])
آیا داستان «ساریة الجبل» از دید عقل و عقلاء ساخته و پرداخته بعضى جاهلان از اهل سنّت نیست؟ چنانچه عسقلانى درباره بسیارى از فضائل خلفا چنین فرموده است.([53][2])
آیا اگر شیعیان به شما بگویند ـ چنانچه سید محمد بن درویش به این حقیقت اشاره کرده([54][3])ـ
شما درباره عمر غلو مى کنید و او را از یک پیامبر بالاتر مى برید چه پاسخى بدهیم؟! آیا چنین مقامى را ما براى پیامبران صحیح مى دانیم؟
سؤال 24: آیا صحیح است که حضرت على(ع) از مجالست و نشست و برخاست و رودررویى با عمر بشدت متنفر بود، به گونه اى که هر وقت ابوبکر درخواست نشستى با حضرت على(ع)مى کرد، حضرت به ایشان شرط مى کرد که کسى همراه او نباشد یعنى عمر همراه او نیاید، چنانچه امام بخارى مى گوید:
أرسل ـ علی(رضی الله عنه) ـ الى ابی بکر أن إئتنا ولا یأتنا أحد معک کراهیة لمحضر عمر...([55][4])
با این نصوص و اسناد، چگونه ادعا مى کنیم که روابط اهل بیت پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ با خلفاء حسنه بوده است؟
سؤال 25: آیا صحیح است که عمر بن الخطاب و حفصه به تورات، گرایش فوق العاده اى داشتند و آنرا ـ همانند قرآن ـ قرائت مى کرده، و در فراگیرى آن تلاش مى کردند؟
عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل یقرأ کتاباً. سمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتکتب من هذا الکتاب؟ قال: نعم، فاشترى أدیمأ لنفسه، ثم جاء به الیه، فنسخه فی بطنه وظهره ثم أتى به النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فجعل یقرأه علیه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله علیه وسلّمـ یتلوّن، فضرب رجل من الانصار بیده الکتاب. وقال: ثکلتک امک. یابن الخطاب ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ منذ الیوم. وأنت تقرأ هذا الکتاب؟! فقال النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عند ذلک: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطیت جوامع الکلم. وفواتحه. واختصر لی الحدیث اختصاراً، فلا یهلکنّکم المتهوکون([56][5][56]).
و در مدینه منوره منطقه اى است به نام مسکه، معروف است که عمر در این مکان تورات را مى آموخت.
2 ـ درباره حفصه دختر عمر نیز چنین مطلبى نقل شده است، که او در محضر پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کتاب امت هاى قبل را مى خواند. و پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیز بسیار ناراحت شده به گونه اى که رنگ مبارکش تغییر کرده و فرمود: اگر حضرت یوسف امروز این کتاب را بیاورد و از او پیروى کنید گمراه مى شوید.
عن الزهری: أن حفصة زوج النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جاءت الى النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بکتاب من قصص یوسف، فی کتف، فجعلت تقرأ علیه والنبی یتلوّن وجهه، فقال: والذی نفسی بیده لو أتاکم یوسف وأنا فیکم فاتبعتموه و ترکتمونی لضللتم([57][6]).
سؤال 26: آیا سخن قاضى عیاض صحیح است که مى گوید: «اگر کسى بگوید پیامبر در حال جهاد فرار کرده باید توبه کند وگرنه باید کشته شود، چون شخصیت پیامبر را تنقیص کرده است([58][7])؟
و قرطبى مى گوید: هر کس یکى از صحابه را نکوهش کند و یا او را در روایتش مورد طعن قرار دهد، خداى متعال را رد کرده و شرایع مسلمانان را باطل کرده است.([59][8][59])
راستى اگر این جملات توهین شمرده شده و موجب اعدام است. آیا نسبت دیوانگى و هذیان به پیامبر توهین شمرده نمى شود؟ و گوینده آن مهدور الدم نیست؟
بخارى در هفت جا از کتاب خود و مسلم در سه جا از کتاب خود آورده است که عمر بن الخطاب این تعبیر را نسبت به پیامبر داشته است.([60][9])
غزالى مى گوید: «قال عمر: دعوا الرجل فانه لیهجر»([61][10]).
سؤال 27: آیا صحیح است که مى گویند عمر شدیداً با وصیت پیامبر اکرم مخالفت کرد و آنرا رد نمود، چنانچه جابربن عبداللّه مى گوید: إنَّ النبی دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لایضِّلون بعده ابداً قال: فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها([62][1]).
در جاى دیگر گفته است: فکرهنا ذلک أشدَّ الکراهه.([63][2])
یعنى از این که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ وصیت کند شدیدا تنفر داشتیم.
سؤال 28: مى گویند کعب الاحبار یهودى که بسیار مورد اعتماد حکومت در دوران خلیفه دوم و حکومت امویان بود، پس از اظهار اسلام، بر قراءت تورات و ترویج آن مداوم بوده است. او یکى از متّهمان اصلى نفوذ اسرائیلیات در تفسیر قرآن بوده است، چنانچه ابن کثیر([64][3])، و عبد المنعم حنفی([65][4]) و دیگران به این حقیقت تلخ اشاره کرده اند.
ذهبى مى گوید: کان یحدِّثهم عن الکتب الإسرائیلیة([66][5])یعنى براى صحابه از کتابها و روایات إسرائیلیات ـ که معمولا کذب و خلاف واقع است ـ نقل مى کرد.
سؤال 29: آیا صحیح است که مى گویند انگیزه و هدف بعضى فرماندهان نظامى مسلمانان از کشور گشائى و فتوحات، پر کردن شکم خود و به اسارت گرفتن و خونریزى بوده است؟([67][6]) و آیا این اهداف با هدف پیامبر اکرم که به حضرت على(ع)به هنگام اعزام به یمن فرمود: «لئن یهدی اللّه بک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس»([68][7]) قابل جمع است؟
سؤال 30: آیا صحیح است که عمربن الخطاب براى تحت پوشش قرار دادن فرارها و ناکامى ها و هزیمت هاى خود در جبهه هاى اسلام، در دوران خلافت خویش، قریش را بر علیه حضرت على(ع)تحریک مى کرد و آنان را به گرفتن انتقام کشته هاى خود در جنگها به دست على(ع)تشویق مى نمود؟ چنانچه موفق الدین مقدسى در کتاب خود این مطلب را بیان کرد([69][8]).
سؤال 31: آیا صحیح است که مى گویند عمربن الخطاب مؤدب نبوده و به هنگام بردن نام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و سیده نساء العالمین، تعبیرات غیر مؤدبانه اى به کار مى گرفت. لذا بزرگان از محدثین ما اهل سنت، از او ناراحت شده، و عمر را «أنوک» یعنى احمق خواندند: چنانچه ذهبى از عبد الرزاق صنعانى این تعبیر را نقل مى کند. زیدبن مبارک مى گوید: نزد عبدالرزاق بودیم که حدیث مالک بن اوس خوانده شد تا به اینجا رسید که: عمر به عباس و على(ع) خطاب کرده و گفت امّا تو اى عباس آمده اى که میراث پسر برادرت را (یعنى پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ) مطالبه کنى.
و اما على آمده میراث همسرش را مطالبه کند.
عبدالرزاق گفت: نگاه کنید این احمق ـ یعنى حضرت عمر ـ چگونه بى ادبانه تعبیر مى کند. و نمى گوید: رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ([70][9]).
[1 ] . مجمع الزوائد 4: 390 و 8: 609 ـ مسند ابى یعلى 3: 395 ـ
مسند احمد 3: 349.
[2] . همان.
[3] . تفسیر القرآن العظیم 3: 379.
[4] . موسوعة فلاسفة ومتصوفة الیهودیة ص 184.
[5]) سیر اعلام النبلاء 3: 489.
[6] . ذهبى مى گوید: قال المغیرة بن شعبة ـ یوم القادسیة ـ لصاحب فارس: أمرنا بقتال عدونا فجئنا لنقتل مقاتلتکم ونسبى ذراریکم، واما ما ذکرت من الطعام فما نجد ما نشبع منه، فجئنا فوجدنا فى أرضکم طعاماً کثیراً وماءً، فلا نبرح حتى یکون لناولکم..» سیر اعلام النبلاء 3: 31. در جریان فتح شاهرتا هنگامى که به دستور حکومت مرکزى امان دریافت کردند، فرمانده مسلمین ناراحت شده و گفت افسوس که غنائم را از دست دادیم. ففاتنا ما کنّا اشرفنا علیه من غنائمهم مصنف عبدالرزاق 5: 222 و نظیر ان از خالدین ولید نقل شده، تاریخ طبرى 4: 9.
[7] . بخاری، جهاد: 102 و کتاب فضائل أصحاب النبی: 9، و مغازی: 38، فضائل الصحابة: 35، مسند احمد 5: 238.
[8] . أنساب القرشیین: 193 قال عمر لسعید بن العاص: مالى أراک کأن فى نفسک علیَّ شیئا، أتظن أنى قتلت أباک؟ واللّه لوددت أنى کنت قاتله! ولو قتلته لم اعتذر من قتل کافر ولکنى مررت به فى یوم بدر فرأیته یبحث للقتال کما یبحث الثور بقرنه، و اذا شدقاه قد أزبدا کالوزغ فلما رأیت ذلک هبته، و رغت عنه: فقال: الى أین، یا بن الخطاب؟ وصمد له علی فتناوله، فو اللّه ما رمت مکانی حتى قتله، وکان علیٌّ حاضراً فى المجلس، فقال: اللهم غفراً ذهب الشرک بما فیه و محا الاسلام ما تقدم. فمالک تهیج الناس علیّ فکفّ عمر.»
[9] . سیر اعلام النبلاء 9: 573 «کان زیدبن المبارک قد لزم عبدالرزاق، فأکثر عنه ثم خرق کتبه ولزم محمدبن ثور، فقیل له فی ذلک، فقال: کنا عند عبدالرزاق، فحدثنا بحدیث معمر، عن الزهری، عن مالک بن اوس بن الحدثان.. فلما قرا قول عمر لعلی والعباس: فجئت انت تطلب میراثک من ابن اخیک، وجاء هذا یطلب میراث امراته. قال عبدالرزاق: انظروا الى هذا الانوک ـ اى الاحمق ـ یقول: تطلب انت میراثک من ابن أخیک، ویطلب هذا میراث زوجته من ابیها، ولا یقول: رسول الله.
سؤال 32: آیا صحیح است که مى گویند: سیاست حکومت عمر منع نقل احادیث پیامبر اکرم و روى آوردن به آن بود، و کسانى را که با این روش و سیاست مخالفت مى کردند، زندان و شلاق و تعزیر مى کرد. چنانچه در مورد ابوذر و ابوالدرداء ابومسعود انصارى و دیگران انجام داد.
1ـ ذهبى مى گوید: آرى چنین بود عمر، او مى گفت: از پیامبر کمتر حدیث نقل کنید و چندین صحابى پیامبر را نسبت به نشر احادیث توبیخ کرد. آرى این شیوه و مذهب و ایده عمر و غیر عمر بود([71][1]).
2ـ طبرى مى گوید: هر وقت خلیفه مردم، حاکم و یا استاندارى را براى نقطه اى اعزام مى کرد، به او چنین سفارش مى کرد: فقط قرآن بخوانید و از محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ کمتر روایت نقل کنید و من هم با شما هم صدا هستم.([72][2])
3ـ قرظة بن کعب انصارى مى گوید: هنگامیکه قصد عزیمت به کوفه را کردیم، عمربن الخطاب تا منطقه «صرار» به بدرقه ما آمده و گفت: مى دانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم: لابد بخاطر اینکه ما از صحابه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هستیم؟ گفت: شما وارد آبادى و روستایى مى شوید که قرآن مى خوانند، مبادا آنان را با خواندن و قرائت احادیث پیامبر از خواندن قرآن بازدارید! تا مى توانید از پیامبر حدیث کم نقل کنید.([73][3])
4ـ ذهبى مى نویسد: عمر سه نفر (از صحابه رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ) به نامهاى ابن مسعود و ابوالدردا، و ابومسعود انصارى را زندان کرد و به آنان اعتراض کرد که چرا از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ زیاد حدیث روایت کردید؟([74][4]).
و به نقل دیگر از حاکم و ذهبى: ابن مسعود و ابوالدرداء و ابوذر را زندانى کرد و آنان را به جرم اشاعه دادن و نقل احادیث پیامبر توبیخ نمود و آنان را تا آخر خلافتش محکوم به اقامت اجبارى در مدینه کرد([75][5]).
سؤال 33: آیا نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و یکى از نامهاى پیامبران ممنوع و حرام است؟ پس چرا عمر طى بخشنامه اى به کوفه، نام گذارى به نام پیامبران را ممنوع کرد و در مدینه نیز دستور داد هر کس به نام «محمد» است باید آنرا تغییر دهد؟ عینى مى گوید: «کان عمر کتب الى أهل الکوفة: لاتسموا احداً باسم نبی، و أمر جماعة بالمدینة بتغییر أسماء أبناءهم المسمّین بمحمد ـ صلى الله علیه و سلّم ـ حتى ذکر له جماعة من الصحابة انه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ اذن لهم فی ذلک فترکهم.([76][6])
راستى کار بنى امیه ـ در کشتن افراد هم نام على([77][7][7]) ـ و کار عمر در ممانعت از نامگذارى به نام «محمد» مکمل یکدیگر و در برگیرنده یک پیام و گام برداشتن در یک مسیر و براى یک هدف مشترک نیست؟
(1) . سیر اعلام النبلاء 2: 601 «هکذا هو کا ن عمر یقول: اقلّوا الحدیث عن رسول اللّه وزجر غیر واحد من الصحابة عن بث الحدیث وهذا مذهب لعمر وغیره. فباللّه علیک، إذا کان الأکثار من الحدیث فی دولة عمر کانوا یمنعون منه. مع صدقهم وعدالتهم وعدم الأسانید.
(2). تاریخ الامم و الملوک، 3: 273.
(3). الطبقات الکبرى 6: 7 ـ المستدرک على الصحیحین از 102 قرظة بن کعب الانصارى: أردنا الکوفة فشیَّعنا عمر الى «صرار» و قال: تدرون لم شیَّعتکم؟ فقلنا: نعم، نحن اصحاب رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ. فقال: انکم تأتون أهل قریة، لهم دوّی بالقرآن کدوّی النحل، فلا تصدّو هم بالأحادیث فتشغلوهم، جرّدوا القرآن. وأقلوا الروایة عن رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و أمضوا، وأنا شریککم.
(4). تذکرة الحفاظ 1: ص 7.
(5). مستدرک حاکم 1: 110 ـ سیر اعلام النبلاء، 7: 206.
(6) . عمدة القاری 15: 39.
(7) . حافظ مزى مى گوید: کانت بنو امیة اذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، تهذیب الکمال، 13: 266
اگر کمی در اینترنت (با زبان عربی ) جستجو کنید می بینید که مقالات بسیار ی با موضوع یزید خلیفه اموی یا یزید خلیفه هفتم و ... به چشم می خورد ؛ که در آنها بنای دفاع از یزید و ترمیم وجهه وی را دارند .
علت اینهمه سعی و تلاش برای دفاع از یزید چیست؟
می دانید که همه مذاهب اسلامی اعتقاد دارند که رسول گرامی اسلام به دوازده نفر از خلفا بشارت داده اند که دین در زمان ایشان بر پا می گردد .
روایات در این زمینه متواتر بوده و حتی در صحیح بخاری و مسلم مهمترین کتب روایی اهل سنت هم به چشم می خورد .
علمای اهل سنت برای تشخیص مقصود رسول گرامی اسلام از این دوازده خلیفه ، نظریات مختلفی داده اند ؛ اما جالب اینجاست که در چهار قول مشهور بین اهل سنت در مورد این دوازده خلیفه ، نام یزید به عنوان یکی از ایشان به چشم می خورد .
یعنی ایشان برای توجیه مقصود این روایات و منحرف کردن مردم از دوازده امامی که شیعیان به آنها اعتقاد دارند ، حاضر شده اند یزید را در این فهرست قرار دهند .
اکنون مدارک این نظرات را خدمت شما گرامیان ارائه می نماییم:
1- نظر قاضی عیاض وبیهقی ( که بسیاری از علمای اهل سنت بدان متمایل بوده اند و یا آن را پذیرفته ویا مانند ابن حجر عسقلانی با کمی تغییر قبول کرده اند):
منظور از دوازده خلیفه دوازده نفری است که در زمان ایشان خلافت عزت داشته و اسلام دارای قدرت بوده است و مردم در مورد خلیفه اختلاف نکرده اند .
این دوازده نفر عبارتند از خلفای ثلاثه ، علی بن ابی طالب ، معاویه ، یزید بن معاویه ، عبد الملک و...
فیض القدیر مناوی ج2/ص458 چاپ اول المکتبة التجاریة الکبری مصر 1356
فتح الباری ابن حجر عسقلانی ج13/ص212 چاپ دار المعرفة بیروت
الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ابن حجر هیثمی ج1/ص55 چاپ اول موسسة الرسالة بیروت 1417
تاریخ الخلفاء سیوطی ج1/ص10چاپ اول مطبعة السعادة مصر 1371
دلائل النبوة بیهقی ج6/ص520
البدایة والنهایة ج6/ص249 چاپ مکتبة المعارف بیروت
2 نظر ابن حجر عسقلانی :
وی می گوید نظریه قبل اشکالی دارد و آن پشت سر هم نبودن خلافت این دوازده نفر است ، پس می گوید مقصود دوازده خلیفه از ابو بکر تا عمر بن عبد العزیز است ؛ البته خلافت معاویة بن یزید و مروان بن الحکم را استثنا می کند . پس خلفا در نظر وی عبارتند از :
1- أبو بکر . 2 - عمر . 3 - عثمان . 4 - امام علی علیه السلام . 5 - امام حسن علیه السلام . 6 - معاویه . 7 - یزید بن معاویه . 8 - عبد الله بن الزبیر . 9 - عبد الملک . 10 - الولید . 11 - سلیمان . 12 - عمر بن عبد العزیز .
فتح الباری ج13/ص215
عمدة القاری ج24/ص282
3 - نظر صدرالدین علی بن علی بن محمد بن أبی العز الحنفی
می گوید این دوازده نفر عبارتند از خلفاء اربعه ( ابو بکر ، عمر ، عثمان و حضرت علی علیه السلام) و معاویه و یزید و عبد الملک بن مروان و...
شرح الطحاویة فی العقیدة السلفیة ص 489 چاپ اول وزارة الشئون الإسلامیة والأوقاف والدعوة والإرشاد المملکة العربیة السعودیة سال 1418هـ ذیل بحث العشرة المبشرة
4- نظر ابن جوزی و خطابی:
مقصود دوازده خلیفه اهل سنت بعد از خلفایی است که جزو صحابه اند ، که شروع آنها با یزید بن معاویه است .
الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان 8 / 227
از عزیزان اهل سنت تقاضا داریم که در مورد این کلمات علمایشان به ما توضیح دهند .
[1][1][2] . شرح نهج البلاغه 3: 188.
[1][1][3] . المستدرک على الصحیحین 3: 278.
[1][1][4] . محمد بن سعد، قلت لأبی: أکان ابوبکر اوّلکم اسلاما فقال: لا ولقد اسلم قبله أکثر من خمسین... تاریخ طبرى 1: 540.
[1][1][5] . تاریخ الاسلام (السیرة النبویة) 180 ـ طبقات ابن سعد 3: 269 ـ صفة الصفوة 1: 274.
([1][1][6]) شرح نهج البلاغه 13: 293
([1][1][7]) فخر رازى در تفسیر خود جهاد ابوبکر را از جهاد على أفضل مى داند. 10: 173
([1][1][8]) البدایة و النهایة 3: 176.
([1][1][9]) البدایة و النهایة 6: 205
([1][1][10]) لسان المیزان 5: 115
([1][1][11]) صحیح بخارى 6: 42 ـ تاریخ ابن الاثیر 3: 199 ـ البدایة و النهایة 8: 96 ـ الاغانی 16: 90.
([1][1][12]) البدایة و النهایة 6: 205.
[1][1][13] . فتوح البلدان 1: 64.
([1][1][14]) تهذیب الکمال 29: 26.
([1][1][15]) صحیح بخارى 1: 128، کتاب الاذان ج 4 ص 240، کتاب الاحکام باب إستقضاء الموالی و استعمالهم، سنن البیهقى 3: 89، فتح البارى 13: 179 ج 7: 261 و 307.
[1][1][16] . المحلى 9: 345.
مى گویند: بخارى، در باب خمس، و نفقات، و الاعتصام، و فرائض; روایت را نقل کرده، ولى در آن تصرف و تغییر داده است، در کتاب نفقات گفته است: تزعمان أن ابابکر کذا وکذا.
و در فرائض گفته: ثم جئتمانی وکلمتکما واحدة..
[18][1][17] . ابویعلى حنبلى مى گوید: لا تنعقد الا بجمهور أهل العقد والحل من کل بلد، لیکون الرضا به عاماً، والتسلیم لإمامته اِجماعاً. وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر على الخلافة بأختیار من حضرها ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها (الاحکام السلطانیة ص 33).
[18][1][18] . قرطبى مى گوید: فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله، خلافاً لبعض الناس حیث قال: لاینعقد الا بجماعة من أهل الحلِّ والعقد، ودلیلنا: أنَّ عمر عقد الببعة لأبی بکر» جامع أحکام القرآن 1: 272.
[18][1][19] . غزالی امام الحرمین مى گوید: اعلموا أنه لا یشترط فی عقد الإمامة الاجماع بل تنعقد الامامة وإن لم تجمع الأمة على عقدها، والدلیل علیه أن الأمامة لما عقدت لأبی بکر ابتدر لإمضاء أحکام المسلمین ولم یتأن لانتشار الأخبار الى من نأی من الصحابة فی الأقطار ولم ینکر منکر، فاذا لم یشترط الاجماع فی عقد الإمامة، لم یثبت عدد معدود ولا حدّ محدود. فالوجه الحکم بأنَّ الأمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلِّ والعقد. الارشاد فی الکلام: 424.
[18][1][20] . عضد الدین ایحى: ت 756 هـ .
واذا ثبت حصول الإمامة بالأختیار والبیعة فاعلم أن ذلک لایفتقر الى الإجماع، اذ لم یقم علیه دلیل من العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد کاف، لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک، کعقد عمر لأبی بکر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم یشترطوا اجتماع من فی المدینة فضلا عن اجتماع الأُمة، هذا ولم ینکر علیه أحدُ، وعلیه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» المواقف فی الکلام 8: 351.
[18][1][21] . ابن العربی المالکی (543): قال: لایلزم فی عقد البیعة للأمام أن
تکون من جمیع الأنام بل یکفی لعقد ذلک إثنان أو واحد.»
شرح سنن الترمذی 13: 229.
[18][1][22] . صحیح بخارى 8: 26 ـ کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى.
[18][1][23] . اثبات الوصیة: 146. الشافی 3: 244.
[18][1][24] . مستدرک الحاکم 3: 125، جامع الترمذی 5: 592 ح 3714، مناقب الخوارزمی: 176 ح 214، فرائد السمطین 1: 177 ح 140، شرح المواهب اللدنیه 7: 13.
[18][1][25] . صحیح مسلم 3: 143 کتاب الجهاد ـ باب حکم الفیء ـ بخارى، 3: 287، کتاب النفقات، باب 3 حبس نفقه الرجل قوت سنته على اهله و ج 4: 262 کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب ما یکره من التعمق و التنازع و ج4، ص 165، کتاب الفرائض، باب قول النبی لا نورث ج 2، ص 187 و کتاب الخمس ج 2 ص 187 باب فرض الخمس.
[27][2][25] . صحیح مسلم 3: 143 کتاب الجهاد ـ باب حکم الفیء ـ بخارى، 3: 287، کتاب النفقات، باب 3 حبس نفقه الرجل قوت سنته على اهله و ج 4: 262 کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب ما یکره من التعمق و التنازع و ج4، ص 165، کتاب الفرائض، باب قول النبی لا نورث ج 2، ص 187 و کتاب الخمس ج 2 ص 187 باب فرض الخمس.
[27][2][26] . سمعانی: «روى عنه ـ اى الرواجنی حدیث ابى بکر انه قال لا یفعل خالد ما أمر به. سألت الشریف عمر بن ابراهیم الحسینی بالکوفة عن معنى هذا الأثر فقال: کان أمر خالد بن الولید أن یقتل علیا ثم ندم بعد ذلک فنهى عن ذلک. الأَنساب 3: 95.
[27][2][27] . الصوارم المحرقة 3: 22.
[27][2][28] . البقرة: آیه 124.
[27][2][29] . نزهة المجالس 2: 184.
[27][2][30] . کنز العمال 10: 285.
[27][2][31] . حجرات: آیه 2.
[27][2][32] . کاد الخیّران أن یهلکا: ابوبکر و عمر. لمّا قدم على النبی وفد بنی تمیم أشار احدهما بالاقرع واشار الاخر بغیره. قال ابوبکر لعمر: إنما اردت خلافی، فقال عمر: ما اردت خلافک فارتفعت اصواتهما عند النبی فنزلت یا ایها الذین آمنو لا ترفعوا.. مسند احمد 4: 6 ـ بخارى ج 3: 190 کتاب التفسیر الحجرات.
[27][2][33] . الدر المنثور 3: 252.
[27][2][34] . شرح ابن أبی الحدید 1: 30.
[41][1] [] . سنن نسائی 1: 168 ـ امام بخارى همین حدیث را آورده ولى آنجا که عمر مى گوید: «اگر جنب باشم و آب یافت نشود نماز نمى خوانم» را به احترام آبروى عمر(رضی الله عنه)، حذف مى کند. تا مبادا متهم به ناآگاهى از احکام اسلام. و سبک شمردن نماز و ترک آن بشود. بخارى 1: 70 باب المتیمم هل ینفخ فیهما.
[41][2] ] . الموطا 1: 60.
[41][3] ] . سنن الترمذی1: 18.
[41][4] ] . فتح الباری 1: 262 ـ ارشاد الساری 1: 277.
[41][5] ] . سنن الترمذی 5: 630.
[41][6] ] . عمدة القاری 3: 135.
[41][7] ] . حیاة فاطمة الزهراء: 219 (باقر شریف قرشى رافضى) ـ و در بعضى از کتابهاى رافضه مانند علل الشرائع ج 1: 186 باب 149 ج 2 حدیثى از حضرت جعفر صادق(رضی الله عنه) آمده که ظاهرش این است که ام کلثوم همان زینب است.
[41][8] ] . الأغانی 16: 103.
[41][9] ] . سیر اعلام النبلاء (تاریخ خلفاء) 87.
[41][10][] . استیعاب 3: 423 و 315، تاریخ طبرى 4: 213 ـ الکامل فی التاریخ 2: 546.
[41][11] . الطبقات الکبرى 8: 462.
[52][1] ] . ابن عساکر 47، البدایة و النهایة 7: 135 ـ الکامل فى ضعفاء الرجال 3: 435 الجرح و التعدیل 4: 278 ـ میزان الاعتدال 2: 255،
تهذیب التهذیب 4: 259.
[52][2] ] . لسان المیزان1: 106.
[52][3] ] . أسنى المطالب: 557 ح 1763
[52][4] ] . بخارى 3: 55 ـ مغازى (خیبر).
[52][5] ] . المتحیرون. المصنف 6: 113 و 10163 ـ و ج 11 ص 111: «المشرکون».
[52][6] ] . المصنف 6: 113 ح 1016.
[52][7] ] . المواهب اللدنیة 1: 98 ـ قسطلانى.
[52][8] ] . تفسیر قرطبى 16: 297.
[52][9] ] . بخارى کتاب المرضى، ج 4 ص 7 باب 17 ـ کتاب الجهاد ج 2 ص 178 باب 172 ـ کتاب جزیه ج 2 ص 202 باب6 و کتاب مغازی ج 3 ص 91 باب 78 کتاب الاعتصام باب 26. مسلمج 3 ص 69: کتاب وصیت باب 5 ج 22. چاپخانه مصطفى البابى، مصر.
[52][10] ] . سرالعالمین ص 40 دارالافاق قاهره 1421 هـ الطبقات الکبرى 2: 243 و 244، عن على(رضی الله عنه)و جابر وعمر. مسند احمد 3: 346 ـ مجمع الزوائد 4: 390 و 391.