امیرمومنان على(علیه السلام) در مدت کوتاه خلافت ظاهرى خود گرفتار سه جنگ داخلى شد که علاوه بر تلفات و خسارت هاى انسانى فراوان, آن حضرت را از اصلاح امورى که در دوران خلفاى پیشین پدید آمده بود بازداشت و اثرات انحرافى و بهره بردارى منفى سیاست بازان اموى از این نبردها براى همیشه به جاى ماند.
درباره تلفات انسانى این سه جنگ آمارهاى مختلفى ارایه شده که مجموع آن ها نشان گر بالا بودن رقم کشته هاى این نبردهاست. کتب تاریخى رقم کشته شدگان مجموع این نبردها را حدود 150 هزار تن ذکر کرده اند، (جمل از ده هزار تا سى هزار نفر، صفین از هفتاد هزار تا 110 هزار و نهروان 4009 نفر). نگاه ابتدایى به این آمار، مبالغه آمیز بودن و نادرستى آن را به ذهن متبادر مى سازد.
مشکل این جاست که بسیارى از این عددها را منابع دست اول و معتبر تاریخ اسلام گزارش کرده اند و راه را براى بررسى و تحقیق دشوارتر نموده اند. ضمن این که روش موردشناسى و برگرداندن روایات مورخان به یک منبع، به سادگى امکان پذیر نیست، زیرا اعداد و ارقام به قدرى آشفته و گوناگون است که ایجاد اشتراک میان آن ها و ارجاع آن ها به یک گزارش به راحتى ممکن نیست. در عین حال با وجود گزارش هاى فراوان و ارقام گوناگون امکان دست یابى به رقمى مناسب منتفى نیست.
هدف اصلى این تحقیق جست و جوى آمار درست این سه نبرد از میان گزارش هاى آمارى فراوان است و فرضیه این است که در رقم هاى داده شده زیاده گویى وجود دارد. برخى از پرسش هاى موجود در این رابطه عبارتند از: علت اختلاف در آمار چیست؟ در صورت درستى فرضیه انگیزه مورخان و راویان از مبالغه چه بوده؟ آیا شرایط عمومى آن زمان (همچون جمعیت، منطقه نبرد، تعداد جنگجویان و...) با آمار مشهور تناسب دارد؟ آیا همه عددها مربوط به کشتگان است یا مجروحان نیز به عنوان تلفات و جزء کشتگان به حساب آمده اند؟
زدودن چهره اى خون ریز از دوران خلافت علوى و شخص امیرمومنان(علیه السلام) ضرورت این تحقیق را روشن مى نماید. این گفتار به بررسى جنگ نهروان مى پردازد.و در ادامه مابقی جنگ ها را بررسی خواهیم کرد.
آن چه درباره آمار تلفات جنگ نهروان شهرت یافته و در کتب تاریخى آمده است حدود چهارهزار کشته از خوارج و کم تر از ده نفر از اصحاب امیر مومنان(علیه السلام) است، اما بررسى دقیق این رویداد در منابع تاریخى نشان مى دهد که عدد چهار هزار در مورد تلفات خوارج قطعا نادرست است، همان گونه که حدود ده نفر شهید از یاران امام به خوبى از این منابع استفاده و تإیید مى شود.
بنابه گزارش هاى تاریخى، در جنگ صفین هزاران تن از لشکریان عراق در مقابل امام(علیه السلام) ایستادند و او را وادار به قبول حکمیت نمودند. پس از مدتى همین افراد از کرده خود پشیمان شده و از امام خواستند با معاویه بجنگد. امام فرمود ما پیمان بسته ایم و تا مهلت مقرر به سر نیاید نخواهیم جنگید. هنگام بازگشت از صفین این گروه از سپاه جدا شده و در منطقه حرورإ ـ در نیم فرسنگى کوفه ـ مسکن گزیدند و به همین جهت ((حروریه)) نام گرفتند. در این مدت میان امام و خوارج مذاکرات زیادى صورت گرفت و برخى از اصحاب مانند ابن عباس و صعصعه با ایشان محاجه کردند. پس از نقل مکان به منطقه نهروان هم مذاکراتى بین آن ها انجام گرفت که با این گفت وگوها تعداد زیادى از خوارج به امام پیوستند یا لااقل از لشکر خوارج کناره گیرى نمودند. درباره تعداد این افراد و هم چنین افرادى که با عبدالله بن وهب (رئیس خوارج) باقى ماندند میان مورخان اختلاف نظر است و گاه برخى از راویان، همان رقم کل خوارج را به عنوان تلفات گزارش کرده اند و در مورد خارج شدن صدها نفر از میان آنان سخنى به میان نیاورده اند. خلیفه بن خیاط در این باره مى گوید: (اهل حرورإ بیست هزار نفر بودند که على علیه السلام با آنان گفت وگو کرد و برگشتند). یعقوبى هم مى گوید: (آنان هشت هزار و به قولى دوازده هزار نفر بودند... پس از گفت وگو چهار هزار نفر ماندند). بلاذرى از زهرى نقل کرده است که: (دوازده هزار نفر و به قولى شش هزار نفر به حرورإ رفتند و پس از سخنان ابن عباس و صعصعه دو هزار تن باز گشتند. آن گاه امام به آنان امان داد، پس فروه با پانصد تن، مسعر با هزار نفر، ابن حوسإ با سیصد، حوثره با سیصد و ابومریم با دویست نفر کناره گرفتند و از جمع خوارج بیرون شدند. سیصد تن هم به امام پیوستند و آن چه با عبدالله بن وهب ماند 1800 و به قولى 1500 تن بودند). طبرى هم این گزارش را آورده، ولى عدد باقى مانده با ابن وهب را 2800 نفر نوشته است. به نظر مى رسد عدد 1800 به اشتباه 2800 نقل شده است، چون دیگر منابعى که این گزارش را آورده و به احتمال قوى از طبرى گرفته اند، همان 1800 را ذکر کرده اند. مسعودى در مروج الذهب عدد خارجیان را چهارهزار نفر گزارش کرده و در التنبیه و الاشراف گفته است با عبدالله 1800 و به قولى 1500 و به قولى 1200 نفر ماندند.
ابن کثیر در این مورد چنین مى گوید: (آنان چهارهزار نفر بودند ولى بیش تر آنان برگشتند و با عبدالله بن وهب هزار نفر یا کم تر ماندند).) نصربن مزاحم در انتهاى کتاب صفین گفته است: (از یاران على علیه السلام در روز نهروان 1300 نفر کشته شدند.) البته با توجه به این که قطعا از اصحاب امام در نبرد نهروان این تعداد کشته نشده اند، باید مراد نصر را اصحاب امام در صفین دانست که در نهروان مقابل آن حضرت ایستادند، بنابراین رقم 1300 کشته نهروانى مربوط به خوارج است نه اصحاب امام علیه السلام.
تا این جا مى توان نتیجه گرفت که گرچه در آمار اولیه خوارج و کسانى که از آن ها کناره گیرى کرده اند اختلاف نظر است، اما درباره تعداد کسانى که با عبدالله بن وهب مانده و با امام جنگیده اند بیش از 1800 نفر گزارش نشده، بلکه اقوالى هست که آنان را 1500, 1300, 1200 تا 1000 نفر و کم تر از آن مى داند. بنابراین روایتى که ابن ابى الحدید از ابن رویم آورده و در آن امیرمومنان علیه السلام از کشته شدن چهارهزار خارجى در روز نهروان خبر داده است، نمى تواند درست باشد. البته دیگر مطالب این روایت که مربوط به پیش گویى آن حضرت درباره ذوالثدیه است متواتر است ولى اگر اصل روایت را به خاطر شخصیت راوى و مطالب شگفتى که در آن آمده رد نکنیم, دست کم عدد گفته شده در آن را اشتباه راوى خواهیم دانست. گویى اهمیت داستان ذوالثدیه باعث شده هر کس پیدا کردن آن را به خود نسبت دهد.
اما اینکه رقم 1000 تا 1800 نفر که مربوط به کشتگان این جنگ باشد بازهم تردید جدى وجود دارد، چون اولا: مورخان گفته اند پس از جنگ نهروان، امیرمومنان علیه السلام دستور داد چهارصد تن از مجروحان را به خانواده هایشان تحویل دهند تا درمان شوند.
ثانیا: نبرد با خوارج ساعاتى بیش به درازا نکشیده است. یعقوبى مدت آن را دو ساعت نوشته و ابن اثیر گفته است: ((در یک ساعت هلاک شدند، گویا به آنان گفته شد بمیرید پس مردند)). اربلى هم یک ساعت را نقل کرده است. گرچه مراد از ساعت، ساعت امروزى نیست ولى نشان گر کوتاه بودن مدت نبرد و سرکوبى سریع خوارج به دست یاران امام است.
بنابراین، پذیرش این مطلب که در مدت کم تر از نیم روز در یک نبرد 1000 تا 1800 نفر کشته شوند چندان آسان نیست، آن هم درباره کسانى چون خوارج که بر عقیده خود سخت پافشارى مى کردند و به شهادت تاریخ در جنگ ها به سختى مبارزه مى کردند، به خصوص در این نبرد که بارها تصفیه شدند و افراد باقى مانده جز کشتن یا کشته شدن راهى در پیش نداشتند.
بنابراین باید گفت از این تعداد برخى کشته برخى زخمى و عده اى اسیر شدند و آن چه شهرت یافته و در پیش گویى امام هم آمده است که کم تر از ده نفر از آنان جان در نمى برند،مراد تنها فراریان است نه این که فقط آن چند نفر زنده مانده و بقیه کشته شده اند. ضمن این که پیش تر هم گفته شد که مورخان، هرگاه آمارى از یک رویداد به دست داده اند، کشته و زخمى را با هم شمارش کرده اند و معلوم نیست این بى توجهى از کجا نشإت گرفته که همه آمار تاریخى را با مشکل روبرو ساخته است.
بخش نهج البلاغه تبیان
منبع: نقدى بر آمار تلفات جنگ هاى امام على ، نویسنده:مصطفى صادقى
امیرمومنان علی ع در مدت کوتاه خلافت ظاهری خود گرفتار سه جنگ داخلی شد که علاوه بر تلفات و خسارت های انسانی فراوان, آن حضرت را از اصلاح اموری که در دوران خلفای پیشین پدید آمده بود بازداشت و اثرات انحرافی و بهره برداری منفی سیاست بازان اموی از این نبردها برای همیشه به جای ماند
آن چه در این نوشتار مورد بررسی قرار خواهد گرفت، آمار تلفات جنگ های جمل، صفین و نهروان است که در منابع قدیم و جدید با رقم های بسیار بالایی گزارش شده و تاکنون تحقیقی درباره آن انجام نگرفته است. با آن که در میان آمار فراوان و متضاد این سه نبرد، دست یابی به رقم واقعی تقریبا غیر ممکن است، اما در این نوشتار تلاش شده است با توجه به مجموع گزارش ها و قراین، بخش نادرست و مبالغه آمیز این آمار مشخص شود و تا آن جا که ممکن است رقم نزدیک به واقع ارایه گردد. در عین حال، نگارنده بر این باور است که آمار واقعی از آن چه در این جا هم گفته می شود کم تر است، ولی اثبات این نظریه با استدلال به متون تاریخی موجود امکان پذیر نیست.
● مقدمه
امیرمومنان علی(ع) در مدت کوتاه خلافت ظاهری خود گرفتار سه جنگ داخلی شد که علاوه بر تلفات و خسارت های انسانی فراوان، آن حضرت را از اصلاح اموری که در دوران خلفای پیشین پدید آمده بود بازداشت و اثرات انحرافی و بهره برداری منفی سیاست بازان اموی از این نبردها برای همیشه به جای ماند.
درباره تلفات انسانی این سه جنگ آمارهای مختلفی ارایه شده که مجموع آن ها نشان گر بالا بودن رقم کشته های این نبردهاست. کتب تاریخی رقم کشته شدگان مجموع این نبردها را حدود ۱۵۰ هزار تن ذکر کرده اند; (جمل از ده هزار تا سی هزار نفر، صفین از هفتاد هزار تا ۱۱۰ هزار و نهروان ۴۰۰۹ نفر). نگاه ابتدایی به این آمار، مبالغهآمیز بودن و نادرستی آن را به ذهن متبادر می سازد. مشکل این جاست که بسیاری از این عددها را منابع دست اول و معتبر تاریخ اسلام گزارش کرده اند و راه را برای بررسی و تحقیق دشوارتر نموده اند. ضمن این که روش موردشناسی و برگرداندن روایات مورخان به یک منبع، به سادگی امکان پذیر نیست، زیرا اعداد و ارقام به قدری آشفته و گوناگون است که ایجاد اشتراک میان آن ها و ارجاع آن ها به یک گزارش به راحتی ممکن نیست. در عین حال، با وجود گزارش های فراوان و ارقام گوناگون، امکان دست یابی به رقمی مناسب منتفی نیست.
هدف اصلی این تحقیق، جست وجوی آمار درست این سه نبرد، از میان گزارش های آماری فراوان است و فرضیه این است که در رقم های داده شده زیاده گویی وجود دارد. برخی از پرسش های موجود در این رابطه عبارتند از: علت اختلاف در آمار چیست؟ در صورت درستی فرضیه، انگیزه مورخان و راویان از مبالغه چه بوده؟ آیا شرایط عمومی آن زمان (همچون جمعیت، منطقه نبرد، تعداد جنگجویان و...) با آمار مشهور تناسب دارد؟ آیا همه عددها مربوط به کشتگان است یا مجروحان نیز به عنوان تلفات و جزء کشتگان به حساب آمده اند؟
زدودن چهره ای خون ریز از دوران خلافت علوی و شخص امیرمومنان(ع) ضرورت این تحقیق را روشن می نماید. این گفتار در سه بخش به بررسی سه جنگ جمل، صفین و نهروان می پردازد.
● جنگ جمل
برای بررسی آمار تلفات این جنگ لازم است به مراحل مختلف این نبرد توجه شود. این مراحل عبارتنداز: حرکت اصحاب جمل از مکه و پیوستن قبایل بصره به آنان; حرکت امام از مدینه و پیوستن گروه هایی در میان راه به ایشان; تعداد کوفیانی که در ذوقار به سپاه امام پیوستند; تلفات جنگ جمل کوچک; و بررسی جنگ اصلی جمل.
بنا به نقل بلاذری، طبری و شیخ مفید، یعلی بن امیه (منبه) چهارصد شتر به طلحه و زبیر داد که مردم بر آن سوار شدند و راه افتادند.(۲) مسعودی تعداد سواران را ششصد نفر آورده(۳) و طبری علاوه بر این مطلب، گفته است: «غیر از آنان که بر شتران سوار شدند عده ای هم خود مرکب داشتند و در مجموع هزار نفر با طلحه و زبیر راه افتادند».(۴) اما بلاذری مجموع آنان را نهصد و در نسخه ای از کتابش هفتصد نفر ذکر کرده است;(۵) ولی هر دو مورخ (بلاذری و طبری) از ابومخنف و زهری روایت کرده اند که مجموع سپاه عایشه از اهل مکه و مدینه و کسانی که به آنان پیوستند سه هزار نفر شدند.(۶) شیخ مفید از شمار کل سپاهیان جمل سخنی به میان نیاورده است. پس تا این مرحله، مطابق همه روایات، بیش از سه هزار نفر در سپاه جمل حضور نداشته اند.
در گزارش های تفصیلی مورخان درباره تعداد افراد سپاه جمل در بصره رقم قطعی به چشم نمی خورد، ولی آن چه شهرت یافته و مورخانی چون ابن اعثم آن را نقل کرده اند، رقم سی هزار نفر است.(۷) طبری هم از سی هزار نفر سخن گفته است،(۸) اما این که مراد او از این رقم، سپاهیان جمل باشد با ابهام و تردید جدی روبروست و در عبارت او تصریحی بر این مطلب وجود ندارد و اگر این احتمال را تقویت کنیم که دیگران نیز این رقم را از طبری گرفته اند موضوع با تردید بیش تری مواجه خواهد شد. بنابراین، پذیرش این عدد به عنوان آمار قطعی سپاه عایشه بسیار جای تإمل دارد.
از آن جا که نیروهای کمکی در دو راهی کوفه و بصره، در محلی به نام ذیقار، به امام پیوسته اند و درباره تعداد آنان اختلاف نظر فراوان وجود دارد، از این رو ابتدا درباره آمار همراهان آن حضرت تا پیش از رسیدن به ذیقار سخن می گوییم.
بنابه نقل بیش تر مورخان و گزارش های مستند آنان، امام(ع) با حدود هفتصد نفر همراه، از مدینه راه افتاده و در راه نیز عده ای به آن حضرت پیوستند. بلاذری به نقل از ابومخنف و طبری در دو روایت از طلحه بن اعلم و محمد حنفیه، همچنین مسعودی و شیخ مفید گفته اند که امام با هفتصد نفر همراه از مدینه بیرون آمد.(۹) ضمن این که برای اثبات این مطلب اگر روایتی جز روایت محمد حنفیه هم نبود باز کفایت می کرد، چون او خود در این نبرد حضور داشته است. اما علاوه بر این ها، گزارش دیگری از طبری که می گوید وقتی امام از ربذه حرکت کرد هفتصد و شصت نفر همراه او بودند نیز این رقم را تإیید می کند.(۱۰) پیداست شصت نفر اضافی، در میان راه مدینه تا ربذه به آن حضرت پیوسته اند.
یعقوبی در گزارش غیر مستندی، همراهان مدنی امام را چهارصد نفر ذکر کرده(۱۱) که با توجه به کلمه «راکب» می توان گفت مراد یعقوبی سواره نظام امام بوده نه تمام همراهان ایشان.
در این میان روایت دیگری وجود داد که خلیفه بن خیاط از مردی اسلمی نقل کرده که گفته است: «از ما ـ اهل مدینه ـ با امام چهارهزار نفر همراه بود».(۱۲) این گزارش به فرض صحت نمی تواند مقابل روایت مشهور هفتصد نفر بایستد، چون راوی نگفته است که هنگام حرکت از مدینه چهارهزار نفر بودیم بلکه مجموع یاران مدنی آن حضرت را گفته که به احتمال زیاد بیش تر آنان از کوفه بوده اند. این مطلب شبیه گزارشی است که خلیفه و دیگران داده و گفته اند در روز جنگ جمل هشتصد نفر از انصار و چهارصد نفر از شاهدان بیعت رضوان در کنار امام بودند،(۱۳) که باید گفت این افراد در ذیقار به امام پیوسته اند نه این که از مدینه همراه او حرکت کرده باشند.
اما طبری درباره رقم کسانی که بیرون از مدینه و پیش از ذیقار به امام پیوسته اند چنین می گوید: «وقتی آن حضرت به منطقه فید رسید قبایل اسد و طی نزد او آمده، آمادگی خود را اعلام کردند».(۱۴) یعقوبی، مسعودی و شیخ مفید شمار آن ها را ششصد نفر بیان کرده اند.(۱۵) هم چنین گفته می شود دو هزار نفر دیگر از اطراف به امام پیوسته اند که با توجه به دیگر گزارش ها، این رقم را باید مربوط به بعد از ذیقار دانست.(۱۶) به هر حال، آن چه از منابع به خوبی استفاده می شود این است که امام تا محل ذیقار نیروی زیادی در اختیار نداشته است. و گزارش های زیادی درباره نگرانی آن حضرت از کمبود نیرو در منابع وجود دارد.(۱۷) اعزام پی درپی نزدیکانی چون محمدبن ابی بکر، محمدبن جعفر، هاشم مرقال، ابن عباس، مالک اشتر، عمار و بالاخره امام حسن(ع) به کوفه نیز نشان گر آن است که امام همراهان خود را برای نبرد با سپاه بصره کافی نمی دانسته و در صدد یاری خواستن از مردم کوفه بوده است. خوشحالی آن حضرت از رسیدن سپاه کوفه(۱۸) نیز تإیید دیگری بر این مطلب است.
ذیقار محلی میان راه کوفه و بصره است که امام علی(ع) پیش از رفتن به سوی بصره در آن جا توقف کرد و با نیروهای کمکی کوفه سپاه خود را تقویت نمود. مورخان می گویند چون آن حضرت به پیمان شکنان دست نیافت از ربذه کسانی را برای جذب نیرو به کوفه فرستاد. عده زیادی به کوفه رفتند ولی هر بار ابوموسی از تجهیز مردم کوفه جلوگیری کرد تا این که مالک اشتر، امام مجتبی(ع) و عمار یاسر مردم را به راه انداختند. آنچه مورد اتفاق مورخان است این است که نیروهای کمکی در منطقه ذیقار به امام پیوسته اند; ولی آن چه شدیدا محل اختلاف است شمار این نیروهاست; مثلا طبری درباره شمار کوفیان هفت روایت آورده که هر کدام رقمی را به دست می دهد. آن چه کار را مشکل تر کرده، روایات مشابهی است که آمار متفاوتی در آن ها ذکر شده است; (مانند گزارش های مربوط به پیش گویی امام درباره عدد نیروهای کوفی). از آن جا که بیش ترین افراد سپاه امام در جنگ جمل را کوفیان تشکیل می دادند بررسی این اختلافات برای پاسخ به سوال اصلی این تحقیق لازم و راه گشا می باشد. اکنون همه اقوال مربوط به آمار نیروهای کمکی کوفه را که در ذیقار به امام پیوسته اند. از نظر می گذرانیم:
شیخ مفید به نقل از نصربن مزاحم آورده است که امام(ع) به ابن عباس فرمود: از کوفه ۶۶۰۰ نفر خواهند آمد.(۱۹) ابن ابی الحدید از ابومخنف نقل کرده که امام به ابن عباس فرمود: از کوفه ۶۵۶۰ نفر خواهند آمد.(۲۰) طبری گزارش های متعددی آورده که رقم نیروهای کوفه را پنج هزار، هفت هزار، هفت هزار و دویست، نه هزار و ده هزار نفر می داند.(۲۱) هم چنین او از ابومخنف روایت کرده که ابوطفیل در ذیقار شنیده است که امام فرمود: از کوفه ۱۲۰۰۱ نفر خواهند آمد.(۲۲) خلیفه بن خیاط می گوید: بین شش هزار تا هفت هزار نفر از کوفه آمدند.(۲۳) مسعودی و ابن ابی الحدید در گزارش هایی غیر از آن چه پیش گویی امام را دربر دارد، رقم ۶۵۶۰ تا هفت هزار را ذکر کرده اند.(۲۴) اما بلاذری گفته است: از کوفه هزار نفر و به قولی دوازده هزار نفر به ذیقار آمدند. او هم چنین عدد نه هزار را از محمد حنفیه نقل کرده است.(۲۵) دینوری و ابن اعثم نیز کوفیان را ۹۲۰۰ و ۹۶۵۰ نفر گزارش کرده اند. (۲۶) در کتاب سلیم بن قیس رقم پیش گویی امام یازده هزار نفر است.(۲۷)
به نظر می رسد اختلاف درباره نیروهای کمکی کوفه به خاطر این است که آنان در چند مرحله به ذیقار آمده اند. این ورود تدریجی از مجموع گزارش ها و طولانی شدن درنگ امام در ذیقار(۲۸) و تعدد فرستادگان آن حضرت به کوفه استفاده می شود. مورخان هم گفته اند مردم کوفه برخی از راه آبی و برخی از راه زمینی به ذیقار آمدند.(۲۹) اختلاف در رقم پیش گویی شده از سوی امام(ع) را نیز باید به همین جهت دانست. البته اشتباه در نقل اعداد از سوی راویان و مورخان را نیز نباید از نظر دور داشت.
اما مجموع این نیروها بین نه تا ده هزار نفر ترجیح داده می شوند. این رقم را بلاذری ـ در سه جا ـ طبری، ابن اعثم و دینوری نقل کرده اند.(۳۰) کمی این رقم را باید به حساب تردید مردم کوفه برای جنگ با همسر پیامبر(ص) و دو صحابی او و کار شکنی های ابوموسی اشعری و دیگر قاعدین گذاشت و در نظر داشت که این اولین رویارویی دو گروه مسلمان، آن هم صحابه پیامبر(ص) بود که بسیاری از جنگجویان با هم قبیله خود هماورد می شدند. به همین جهت بود که وقتی امام تصمیم به مقابله با اصحاب جمل گرفت و از مردم کوفه کمک خواست مدتی طولانی در ذیقار ماند(۳۱) و بارها و بارها برای کوفیان پیک فرستاد. با انضمام این نه یا ده هزار نفر به دو یا سه هزار نفری که از مدینه با امام همراه بوده یا پیش از ذیقار به آن حضرت پیوسته اند رقم دوازده هزار نفری که در برخی گزارش ها، مجموع سپاه امام تا بصره دانسته شده است تکمیل می شود.
مطلبی که باقی می ماند، تکرار رقم دوازده هزار نفر است که به نظر می رسد راویان و مورخان در نقل آن در مراحل مختلف افراط کرده اند; مثلا رقم کوفیان را دوازده هزار، رقم کل سپاه امام را دوازده هزار و رقم جنگجویان پس از واقعه جمل را هم دوازده هزار نفر ذکر کرده اند. علت این مطلب را می توان تقدسی دانست که درباره عدد دوازده هزار نفر سپاه از برخی روایات استفاده می شود. از این جمله روایتی است که کلینی و ابن ابی الحدید نقل کرده اند: «لشکری که دوازده هزار نفر باشد شکست نمی خورد».(۳۲) مشکل دیگر این عدد تناقض آن با گزارش هایی است که مجموع سپاه امام را دوازده هزار نفر می داند. بنابراین، شایسته است رقم مشهور حدود نه هزار نفر را درباره کوفیانی که در ذیقار به امام(ع) پیوسته اند ترجیح دهیم; چون روایات متعددی آن را بیان کرده اند و این رقم به اضافه همراهان قبلی امام(ع) و کسانی که پس از ذیقار به امام پیوسته اند رقم دوازده هزار نفر را تکمیل می کند.
آن چه درباره تعداد افراد سپاه امام در جنگ جمل مشهور است آمار بیست هزار نفر می باشد.(۳۳) اما شیخ مفید گفته است: امام پیش از جنگ، سپاه خود را آرایش داد که مجموع سواران و پیاده نظام شانزده هزار نفر شد.(۳۴) این نقل مفید با روایت دیگری که پیش تر از امام باقر(ع) نقل کرده به خوبی تإیید می شود. در آن روایت، حضرت فرموده است: امام با دوازده هزار نفر به خریبه (نزدیک بصره) رسید که عمار فرمانده هزار نفر میمنه و مالک فرمانده هزار نفر میسره و خود امام فرمانده ده هزار نفر بود.(۳۵) اگر گروه های الحاقی و قبایل بصره را هم در نظر بگیریم همان رقم شانزده هزار تکمیل خواهد شد.(۳۶)
حال اگر عدد بیست هزار را هم بپذیریم پا را از آن فراتر نخواهیم گذاشت. ولی در عین حال، سخن شیخ مفید با سیر کلی گزارش های جمل تناسب بیش تری دارد که این ویژگی در عدد بیست هزار نیست.
▪ آمار کشتگان جنگ جمل:
متإسفانه در این قسمت نیز اختلاف زیادی وجود دارد و بسیاری از نقل ها بدون سند و با تعبیر «گفته اند»، «گفته می شود» و «الله اعلم» آمده که نشانه دقیق نبودن آمار کشتگان است.
این رقم ها عبارتنداز: شش هزار، هفت هزار، ده هزار، دوازده هزار، سیزده هزار، چهارده هزار، پانزده هزار، بیست هزار، بیست وپنج هزار، سی هزار. که از این میان به اختلاف اقوال، چهارصد، پانصد، هزار، هزار و هفتصد یا پنج هزار کشته از سپاه علوی بوده اند و پنج هزار، هشت هزار، نه هزار، ده هزار، دوازده هزار، هفده هزار یا هیجده هزار از سپاه مقابل کشته شده اند. اما هیچ یک از این گفته ها از محاسبه دقیق و بیان جزئیات برخوردار نیست و گاه از رقم کل سپاهیان نیز بیش تر است!(۳۷) از این رو بهترین راه برای محاسبه تلفات جمل، بررسی جزئیات این رویداد و آمار جزئی است که درباره کشتگان داده شده است.
پیش از جنگ اصلی جمل، میان پیمان شکنان و مردم بصره درگیریهایی رخ داده و عده ای در این نبردها کشته و زخمی شده اند. اولین درگیری، میان فرماندار بصره (عثمان بن حنیف) و سپاه طلحه و زبیر روی داد که سپاه را ناچار به عقب نشینی کرد. مورخان از تلفات این رویداد سخن نگفته اند و تنها شیخ مفید گفته است که ۵۰۰ نفر از عبدالقیس و عده ای از دیگر قبایل مجروح شدند.(۳۸) ابن ابی الحدید هم به نقل از ابومخنف به مجروحان اشاره کرده است.(۳۹) پس از این زد و خورد، میان عثمان و بیعت شکنان قرارداد صلح امضا شد، اما طلحه و زبیر که از رسیدن سپاه امام در هراس بودند شبانه به بیت المال و فرمانداری حمله کردند که به گفته مورخان، در این شبیخون بین چهل تا هفتاد نفر از پاسداران بیت المال و نیروهای انتظامی شهر کشته شدند.(۴۰) در این مرحله بود که عثمان بن حنیف دستگیر و شکنجه شد.
با این که بیش تر مورخان از جمله ابومخنف، تعداد نگهبانان را چهل نفر می دانند، اما در جایی دیگر می گوید: «صعقب گفته است آنان چهارصد تن بودند».(۴۱) بلاذری هم گفته او را پس از گزارش عدد چهل تإیید می کند.(۴۲) ولی این سخن که تنها از قول ابومخنف در شرح نهج البلاغه آمده، با گزارش های دیگر او تناقض دارد و از آن جا که روایات متعددی عدد چهل را تإیید می کند باید گفت در این گزارش راوی عدد چهارصد به اشتباه افتاده است. اما علت اختلاف در اعداد چهل، پنجاه و هفتاد را می توان از سخن مسعودی که می گوید: «هفتاد نفر کشته شدند که پنجاه تن از آنان گردن زده شدند» دریافت.(۴۳)
پس از این پیمان شکنی و کشتار، حکیم بن جبله به اتفاق گروهی از هواداران فرماندار بصره بر سپاه طلحه و زبیر یورش برد و درگیری سوم که جمل اصغر(چون در این جا هم عایشه بر شتر سوار شد) نام گرفت آغاز گردید. متإسفانه آمار این درگیری نیز گاه با آمار درگیریهای پیش آمیخته شده است، به خصوص این که حکیم در حمله اول هم در کنار عثمان بن حنیف نقش مهمی ایفا نموده است. ابن ابی الحدید به نقل از ابومخنف می گوید: «همه یاران حکیم که سیصد تن بودند کشته شدند».(۴۴) طبری شمار کشتگان این حمله را هفتاد نفر می داند.(۴۵) اما خلیفه و شیخ مفید با اشاره به هفتصد نفر یار حکیم تنها از شهادت او و برادرانش سخن گفته اند و شیخ مفید اضافه کرده است که پس از شهادت آنان مردم پراکنده شدند.(۴۶)
بنابر آن چه گفته شد و به سبب آشفتگی زیاد درباره تلفات این سه درگیری، دست یابی به رقم صحیح، مشکل و گاه ترجیح بدون دلیل است. اما آن چه را می توان قطعی دانست تعداد چهل تا هفتاد کشته شبیخون به دارالاماره است. دیگر گزارش های پراکنده و منحصر به فرد درباره تلفات این درگیریها قابل تإمل است; مثلا طبری در یک روایت آورده است که فرستاده امام به طلحه و زبیر گفت: شما ششصد تن از اهالی بصره را کشتید.(۴۷) این روایت را تنها طبری آورده، در حالی که در هیچ یک از گزارش های مربوط به حوادث بصره چنین عددی نیامده است، یا مجموع تلفات این درگیریها به این عدد نمی رسد.
از تلفات سپاه عایشه در این زد و خوردها سخنی در میان نیست. شاید به دلیل آن که آنان در مرحله اول عقب نشینی کرده و در حمله دوم غافل گیرانه عمل کرده اند و در درگیری سوم هم به پیروزی دست یافته اند، تلفات قابل توجهی از ایشان برجای نمانده باشد. اما در نبرد اصلی که یک روز یا یک و نیم روز به درازا کشید،(۴۸) حداکثر کشته های سپاه جمل را باید حدود شش هزار و کشته های سپاه امام را حدود هزار نفر تخمین زد و دیگر آمار موجود را مبالغهآمیز و نادرست دانست; چون اگر چه مورخان ارقام بالایی را گزارش کرده اند، اما وقتی به شمارش ریز کشته ها و بیان تلفات قبایل مختلف ـ که بیش ترین تلفات را در این نبرد داشته اند ـ می پردازند از چهار هزار یا پنج هزار نفر تجاوز نمی کنند. خلیفه در این رابطه گفته است: «ازد دو هزار و پانصد و بنی ضبه هشتصد کشته داد».(۴۹) یعقوبی مجموع کشته ها را ۴۷۰۰ نفر نوشته و بلاذری با اختلاف کمی از خلیفه ۱۵۰۰ نفر از بنی تمیم و بکربن وائل را اضافه کرده است.() طبری کامل ترین گزارش کشته های قبایل را این گونه آورده است: «ازد: دو هزار نفر; مضر: دو هزار نفر; قیس: پانصد نفر; بنوتمیم: پانصد نفر; بنوضبه: هزار نفر; بکربن وائل: پانصد نفر; سایر یمنیان: پانصد نفر; بنی ذهل: سی وپنج نفر و بنوعدی هفتاد نفر».(۵۰) خلیفه نام چهل و پنج نفر از کشتگان را ذکر کرده و گفته است طاحیه و جهاضم هر کدام سی کشته برجای گذاشتند.(۵۱) وی رقم تلفات سپاه امام را در دو روایت چهارصد تا پانصد نفر دانسته است.(۵۲) مسعودی، سبطبن جوزی و ابن کازرونی رقم هزار نفر را ذکر کرده اند.(۵۳) ابن شهرآشوب از کلبی روایت کرده که از پیاده نظام لشکر امام هزار نفر و از سواره نظام هفتاد نفر به شهادت رسیدند.(۵۴) اربلی و ابن صباغ هم رقم ۱۰۷۰ را آورده اند که پیداست اشاره به روایت کلبی داشته اند.(۵۵) ابن اعثم شهدای جمل را هزار و هفتصد نفر نوشته است.(۵۶) بالاترین رقم مربوط به شهدای سپاه امام را طبری در گزارشی دیگر و مسعودی در کتاب دیگر خود، پنج هزار نفر دانسته اند، ولی این رقم با دیگر گزارش ها و ارقام جزئی این دو مورخ سازگار نیست. (۵۷) بنابراین، رقم پانصد تا هزار نفر که شهرت بیش تری دارد صحیح تر به نظر می رسد و اگر آن را نپذیریم، بیش از آن چه ابن اعثم گفته ـ یعنی ۱۷۰۰ نفر ـ قابل تإیید نیست. البته ممکن است ابن اعثم نیز همان ۱۰۷۰ نفر را در نظر داشته است.
با توجه به آن چه گذشت روشن شد که درباره تعداد تلفات جنگ جمل دوگونه آمار داده شده است: یکی آمار بی حساب که جزئیات را بیان ننموده و فقط ارقامی را گزارش کرده است که گاه این ارقام با هیچ کدام از گزارش های تفصیلی تناسب ندارد. دوم، آمار ریز کشتگان قبایل و گاه بیان نام آن ها. اگر آمار کل سپاهیان دو طرف را در نظر بگیریم در می یابیم بسیاری از آن چه درباره تلفات گفته شده، نادرست خواهد بود. پیش تر گفته شد که بیش ترین رقمی که درباره سپاه جمل در دست است سی هزار و بیش ترین رقم درباره سپاه امام(ع) بیست هزار نفر است. با این حساب هیچ گاه نمی توان پذیرفت که در یک نبرد پنجاه هزار نفری، سی هزار یا بیست و پنج هزار یا بیست هزار یا پانزده هزار نفر کشته شوند، آن هم در یک روز. بی اعتباری برخی از این گزارش ها وقتی قطعی می شود که تنها یک نفر آن را نقل کرده و هیچ شهرتی نداشته باشد. مثلا عدد سی هزار را تنها ذهبی (م ۷۴۸ه۰۳۹;) و اعداد بیست و پنج هزار و پانزده هزار را تنها شیخ مفید گزارش کرده اند. رقم بیست هزار نفر هم گرچه تا حدودی شهرت دارد اما چنان که گفته شد، با جمعیت جنگجویان دو طرف ـ که قطعا از پنجاه هزار تجاوز نمی کند بلکه احتمال کم تر بودن آن نیز وجود دارد ـ سازگاری ندارد. رقم دیگری که تا اندازه ای شهرت دارد و در منابع کهن آمده است سیزده هزار نفر است که خلیفه و ابن سعد آن را نقل کرده اند.(۵۸) اما این عدد هم با مجموع گزارش ها سازگار نیست. جنگی که تنها یک روز ادامه داشته چگونه ممکن است این همه کشته بر جای نهد، آن هم با سلاح هایی چون تیر و شمشیر که نمی تواند کشتار جمعی را به همراه داشته باشد. پس چنان که گذشت، مناسب ترین عدد از میان گزارش های مختلف مورخان، حداکثر شش تا هفت هزار درباره تلفات دو طرف است.
«تعبیر تلفات می تواند شامل مجروحان نیز بشود و بدین ترتیب باز هم رقم کشتگان کاهش خواهد یافت، چون غالبا تعداد زخمی های هر نبرد بیش از کشتگان آن است»
این رقم در گزارش بسیاری از مورخان از جمله خلیفه بن خیاط، طبری و مسعودی آمده است و با آمار جزئیات رویدادها که پیش تر بیان شد، سازگاری کامل دارد.
اما زیاده گویی در آمار را می توان به دلایل مختلف دانست که از جمله آن ها، علاقمندی به ارایه آمار تلفات بیش تر از طرف مقابل است. مسعودی در این باره سخن جالبی دارد. او می گوید: «مردم درباره عدد کشتگان دو طرف جنگ جمل اختلاف کرده اند; کم ترین رقم را هفت هزار و بیش ترین را ده هزار گفته اند و این اختلاف به حسب میل آنان و تمایل هر گروه به دسته و سپاه خودش است».(۵۹) از سخن این مورخ به خوبی پیداست که موضع هر گروه در ارایه آمار تلفات موثر است. برای تإیید این مطلب می توان به نمونه ای دیگر که برخی از مورخان معتبر نقل کرده اند اشاره نمود: «از ابولبید[ ازدی] پرسیدند آیا علی(ع) را دوست داری؟ گفت چگونه دوست بدارم کسی را که در بخشی از روز ۲۵۰۰ نفر از قبیله مرا کشت».(۶۰) آیا گزارشی که از زبان چنین گزارش گری
(عبارت طبری چنین است: «پرسیدند: چرا علی(ع) را بدگویی می کنی؟ گفت: چرا ناسزا نگویم کسی را که...»)
صادر شود محل تإمل نیست؟ آیا کسی که در برابر خلیفه مسلمانان ایستاده و علی(ع) را دشمن می دارد آن قدر صداقت دارد که بتوان آمار مورد نظر او را درست دانست؟ همین طور است نقل شیخ مفید از عبدالله بن زبیر که کشتگان جمل را پانزده هزار نفر گزارش کرده و شگفت این که برخی نیر قول او را پسندیده اند.(۶۱)
دلیل دوم این که، در گزارش های تاریخی، مجروحان در شمار کشتگان به حساب آمده و عنوان کلی تلفات جنگ را گرفته اند و به همین جهت است که در منابع تاریخی از آمار زخمی ها سخنی نیست و در هر رویداد تنها سخن از کشتگان به میان آمده است، در صورتی که معمولا تعداد کشته های هر نبرد بسیار کم تر از مجروحان است.
دلیل سوم را می توان کم و زیاد شدن صفر در اعداد دانست. البته این سخن به نظر عده ای تمام نمیآید، زیرا می گویند در منابع تاریخی همه عددها به حروف آمده است. ولی جست و جو در میان آمار فراوانی که در گزارش های تاریخی آمده، این احتمال را تقویت می کند که در برهه ای از زمان یا دست کم توسط برخی از راویان یا ناسخان اعداد به حروف نوشته نشده و تصحیف در نسخه ها به خصوص نقطه ها باعث کم و زیادی آمار شده است; به ویژه که صفر در کتابت عربی مانند فارسی توخالی نیست و به راحتی با نقطه اشتباه می شود. برای اثبات این گفته می توان به نمونه های زیر اشاره کرد:
۱) بلاذری آمار نگهبانان بیت المال که در بصره به شهادت رسیدند را چهل نفر گزارش کرده و سپس گفته است: «برخی هم چهارصد نفر گفته اند».
۲) خلیفه بن خیاط در دو گزارش، شهدای روز جمل را پانصد نفر نوشته، ولی در برخی منابع، این رقم پنج هزار نفر ذکر شده است.
۳) تعداد کسانی که پس از صفین از سوی امام(ع) و معاویه برای داوری رهسپار شدند در برخی منابع چهارصد نفر و در منابعی دیگر چهارهزار نفر ذکر شده است. (۶۲)
تصحیف در اعدادی مانند «سبع» و «تسع» یا کم و زیاد شدن کلماتی مانند «مإه» و «الف» نیز می تواند بسیاری از آمار را کاهش یا افزایش دهد.
دلیل چهارم، استفاده از کلماتی مانند «اصیب» است که بیش تر «کشته شدن» معنا می شود، در حالی که الزاما به معنی کشته شدن نیست، بلکه به معنی «رسیدن تیر یا نیزه» است چه منجر به کشته شدن شود و چه منجر به زخمی شدن. اما همان گونه که پیش تر گفته شد، در منابع تاریخی سخن از کشته شدن است و حرفی از مجروحان جنگی به میان نیامده است.
مصطفی صادقی
پی نوشت ها:
۱. پژوهشگر و دانش آموخته حوزه علمیه قم
۲. احمدبن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ه۰۳۹;) ج۳،ص;۲۱ محمدبن جریرطبری، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۹ه۰۳۹;) ج ۳،ص;۴۷۱ محمدبن نعمان عکبری، (شیخ مفید) الجمل، تحقیق میرشریفی (قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۳۷۴ش) ص۲۳۲.
۳. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، تحقیق محمدمحیی الدین (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ه۰۳۹;) ج ۲، ص۳۶۶.
۴. طبری، همان، ص ۴۶۹ و ۴۷۳.
۵. بلاذری، همان، ص ۲۲ و ر.ک: پاورقی همان صفحه.
۶. بلاذری، همان و طبری، همان، ص ۴۷۱.
۷. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه مستوفی (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴ش) ص;۴۴۱ محمدبن علی ابن شهرآشوب السروی المازندرانی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی (بیروت، دارالاضوإ، ۱۴۱۲ه۰۳۹;) ج ۳ ص۱۹۰ ; علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه فی معرفه الائمه (تبریز، مکتبه بنی هاشمی، ۱۳۷۱ه۰۳۹;) ج ۱ ص۲۴۲ ;ابن صباغ، الفصول المهمه، (نجف، دارالکتب التجاریه، افست: تهران، اعلمی، ۱۳۷۵ش) ص۷۸ و احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایه الارب فی فنون الادب (قاهره، الموسسه العامه، بی تا) ج ۲۰، ص۶۶.
۸. طبری، همان، ص ۵۱۷.
۹. بلاذری،همان، ص;۳۰ طبری،همان، ص۴۷۳و;۵۱۶ مسعودی، همان،ص۳۶۷ وشیخ مفید،همان،ص۲۴۰.
۱۰. طبری، همان، ص ۴۹۵.
۱۱. احمدبن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، تحقیق مهنا (بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۱۳ه۰۳۹;) ج ۲، ص۷۹.
۱۲. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ه۰۳۹;) ص۱۱۰.
۱۳. همان.
۱۴. طبری، همان.
۱۵. یعقوبی، همان; مسعودی، همان، و شیخ مفید، همان، ص ۲۶۱.
۱۶. این گزارش ها عبارتنداز نقل شیخ مفید از امام باقر(ع) که می گوید از قبیله طی ششصد نفر به امام محلق شدند و آن حضرت با ۱۳۰۰ تن به ذیقار آمد (ر.ک: امالی از مجموعه مصنفات شیخ مفید در کنگره هزاره، شیخ مفید صفحات ۲۹۵ـ۲۹۸) گزارش دیگر از طبری و شیخ مفید ـ در کتاب جمل ـ و بلاذری است; ر.ک: طبری، همان، ص :۵۱۷ «انضم الینا من حولنا الفان»، که به قرینه قبل، مراد بعد از ذیقار است. هم چنین ر.ک: شیخ مفید، همان، ص ۲۹۴، که به صراحت می گوید: «خرج الیه من البصره الفا رجل»; و بلاذری، همان، ص ۳۳. ضمن این که یعقوبی و طبری تنها از سیصد یا چهارصد سوار پیش از ذیقار سخن گفته اند.
۱۷. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم (بیروت، داراحیإ التراث العربی، ۱۳۸۵ه۰۳۹;) ج ۱۴، ص۱۴ به بعد. هم چنین ر.ک: اخبار پیش گویی تعداد کوفیان. البته این مطلب روشن است که حرکت امام از مدینه با گروهی اندک برای جنگ نبود، بلکه به منظور منصرف کردن ناکثان از رفتن به بصره یا کوفه بود.
۱۸. شیخ مفید، همان، ص ۲۷۲.
۱۹. همان، ص ۲۹۳.
۲۰. ابن ابی الحدید، همان، ج ۲، ص ۱۸۷.
۲۱. طبری، همان، ص ۵۰۰، ۵۰۲ و ۵۱۷.
۲۲. همان، ص ۵۱۳.
۲۳. خلیفه، همان.
۲۴. مسعودی، همان، ص ۳۶۸ و ابن ابی الحدید، همان.
۲۵. بلاذری، همان، ص ۲۹، ۳۱ و ۵۶. و ابوحنیفه دینوری، اخبارالطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر (قاهره، داراحیإ الکتب، ۱۹۶۰م، افست: نشر رضی قم) ص ۱۴۵ و ابن اعثم، همان، ص ۴۱۵.
۲۶. سلیم بن قیس الهلالی، تحقیق محمدباقر انصاری (قم، الهادی، ۱۳۷۳ش) ج ۲، ص ۸۰۱. علاه بر رقم ۶۵۶۰ در کتاب جمل و ۶۶۰۰ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و ۱۱۰۰۰ در کتاب سلیم و ۱۲۰۰۱ در کتاب تاریخ طبری، شیخ مفید در کتاب ارشاد (موسسه آل البیت ج ۱، ص ۳۱۵) گزارش نادری مبنی بر هزار نفر بودن رقم پیش گویی نقل کرده که به نظر می رسد جز با نقل خود در کتاب جمل و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، با مجموع گزارش ها تناسب ندارد.
۲۷. ابن ابی الحدید می گوید امام پانزده روز در ذیقار ماند; ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ص ۱۸۷.
۲۸. طبری، همان، ص ۵۰۰ و ۵۰۲.
۲۹. بلاذری، همان، ص ۲۹، ۳۱ و ;۵۶ طبری، همان، ص ;۵۰۰ ابن اعثم، همان; دینوری، همان، ص ۱۴۵ و خلیفه، همان.
۳۰. طبری، همان، ص ۵۱۹ یا شیخ مفید، همان، ص ۲۹۳ و بلاذری، همان، ص ۲۸.
۳۱. طبری، همان، ص ;۵۱۶ ابن اعثم، همان، ص ;۴۴۱ ابن شهرآشوب، همان; اربلی، همان و ابن صباغ، همان.
۳۲. محمدبن یعقوب کلینی، الکافی (بیروت، دارالاضوإ، ۱۴۰۵ه۰۳۹;) ج ۵، ص۴۵ و ابن ابی الحدید، همان، ج۱۵، ص۹۶.
۳۳. طبری، همان، ص ;۵۱۶ ابن اعثم، همان، ص ;۴۴۱ ابن صباغ، همان، ص ۷۸.
۳۴. شیخ مفید، همان، ص ۳۲۱.
۳۵. همان، ص ۲۹۳.
۳۶. نمونه بی حساب بودن برخی آمار، سخن صاحب اثبات الوصیه است که رقم کشتگان را هفتاد هزار نوشته است. حتی اگر مقصود او را کل سپاهیان هم بدانیم هیچ مویدی از سخن دیگر مورخان نخواهد داشت; ر.ک: علی بن حسین مسعودی، اثبات الوصیه، (قم، انصارایان، بی تا) ص ۱۵۰.
۳۷. شیخ مفید، همان، ص ۲۷۹.
۳۸. ابن ابی الحدید، همان ج ۹، ص ۳۲۱ (داووا جرحاکم).
۳۹. طبری، همان، ص ۴۸۵ و ;۴۸۶ شیخ مفید، همان، ص ;۲۸۱ بلاذری، همان، ص ۲۶ و مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۶۷.
۴۰. ابن ابی الحدید، همان، ج ۹، ص ۳۲۱.
۴۱. بلاذری، همان، ص ۲۶.
۴۲. مسعودی، همان.
۴۳. ابن ابی الحدید، همان، ص ۳۲۲.
۴۴. طبری، همان، ص ۵۱۹.
۴۵. خلیفه، همان، شیخ مفید، همان ص ۲۸۴.
۴۶. طبری، همان، ص ۵۲۰.
۴۷. یعقوبی می گوید: «کانت الحرب اربع ساعات من النهار». البته معلوم نیست منظور از چهار ساعت چه مقدار است ولی به هر حال مراد بیش از بخشی از روز نیست; (همان، ص ۸۱); بلاذری می گوید: ظهر تا غروب (همان، ص ۳۵). مسعودی گفته است: وقعه واحده فی یوم واحد (همان، ص ۳۶۰); طبری می گوید: جنگ اول تا نیم روز بود و عصر دوباره جنگ شد (همان، ص ۵۲۰) و ابن ابی الحدید می گوید: صبح تا عصر (همان، ص ۲۶۲). البته او تعبیری از یوم الثانی من ایام الجمل دارد که گویا مقصودش نبرد اصلی و جمل بزرگ ـ در مقابل جمل کوچک که داخل بصره بود ـ می باشد.
۴۸. خلیفه، همان، ص ۱۱۲.
۴۹. یعقوبی، همان، ص ۸۰ و بلاذری، همان، ص ۴۵.
۵۰. طبری، همان، ص ۵۴۳.
۵۱. خلیفه، همان.
۵۲. همان.
۵۳. علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف (قاهره، دارالصاوی، بی تا); ص۲۵۵ ; سبطبن الجوزی، تذکره الخواص (تهران، مکتبه نینوی، بی تا) ص ۷۹ و ابن الکازرونی; مختصر التاریخ; تحقیق مصطفی جواد (بغداد، الموسسه العامه، ۱۳۹۰ه۰۳۹;) ص ۷۵.
۵۴. ابن شهرآشوب، همان.
۵۵. اربلی، همان، ۲۴۲ و ابن صباغ، همان، ص ۸۶.
۵۶. ابن اعثم، همان، ص ۴۴۱.
۵۷. طبری، همان، ص ۵۴۳ و مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۶۰.
۵۸. خلیفه، همان; ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق عبدالقادر عطا (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۲ه۰۳۹;) ج ۳، ص ۲۳.
۵۹. مسعودی، همان.
۶۰. طبری، همان، ص ;۵۴۷ خلیفه، همان و مسعودی، همان، ص ۳۸۰.
۶۱. ر.ک: شیخ مفید، همان، ص ۴۱۹.
۶۲. بلاذری، همان، ج ۱۳، ص ۳۹.
۶۳. درباره چهل یا چهار صد نفر کشته بیت المال ر.ک: شیخ مفید، همان، ص ;۲۸۱ ابن ابی الحدید، همان، ج۹، ص ۳۲۱. درباره پانصد یا پنج هزار کشته در جمل ر.ک: خلیفه، همان; طبری، همان، ص ;۵۴۳ سبط بن جوزی، همان، ص ;۷۸ مسعودی، همان. درباره چهارصد یا چهار هزار فرستاده امام ر.ک: نصر بن مزاحم المنقری، وقعه الصفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون (قاهره، الموسسه العربیه، ۱۳۸۲ ه۰۳۹;. افست: کتابخانه آیت الله نجفی، قم) ص;۵۳۳ دینوری، همان، ص ۱۹۷.
۶۴. نصربن مزاحم، همان، ص ۴۷۵ و ;۵۵۸ خلیفه، همان، ص ;۱۱۶ بلاذری، همان، ص ;۹۷ ابن شهرآشوب، همان، ص ۱۹۵ و ابن ابی الحدید، همان، ج ۲، ص ۲۰۸.
۶۵. مسعودی، همان، ص ۴۰۴.
۶۶. ابن اعثم، همان، ص ;۶۶۸ خلیفه، همان، ص ۱۱۸ و طبری، همان، ج ۴، ص ۱۴.
۶۷. نصربن مزاحم، همان، ص ۲۱۶.
۶۸. بلاذری، همان، ج ۳، ص ۹۷.
۶۹. مسعودی، همان، ص ۳۸۴ و ۴۰۴.
۷۰. نصربن مزاحم، همان، ص ۱۴۸، ۱۵۷، ۱۷۴، ۱۹۱، ۲۳۶، ۲۵۲، ۲۸۶، ۴۷۸ و ۴۷۹.
۷۱. همان، ص ۱۵۲، ۳۰۶، ۳۳۰، ۲۹۱، ۲۹۷ و طبری، همان، ج ۳، ص ۵۶۳.
۷۲. نصربن مزاحم، همان، ص ۱۹۰.
۷۳. همان، ص ۵۵۶.
۷۴. همان، پاورقی عبدالسلام محمدهارون (محقق کتاب وقعه صفین).
۷۵. بلاذری، همان.
۷۶. طبری، همان، ج ۴، ص ۵۸ ومسعودی، همان، ص ۴۱۵.
۷۷. نصربن مزاحم، همان، ص ;۱۳۶ طبری، همان، ج ۳، ص ۵۶۲ و بلاذری، همان، ص ۲۳۸.
۷۸. نصربن مزاحم، همان، ص ۳۶۶.
۷۹. ابن ابی الحدید، همان، ج ۱۴، ص ۴۰ و نصربن مزاحم، همان، ص ۱۲۷. البته در متن «سبعون الف شیخ» آمده که با توجه به قراین باید گفت کلمه شیخ خصوصیتی ندارد و اشاره به مردم شام است. این احتمال هم هست که کلمه «الف» زیاد شده و مراد هفتاد شیخ، یعنی پیرمرد، و روسای قبیله باشد که معاویه آنان را برای فریب مردم در کنار پیراهن عثمان جمع کرده بود.
۸۰. سیدجعفر شهیدی، علی از زبان علی یا زندگانی امیر مومنان (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۶ش) ص۱۲۱.
۸۱. نصربن مزاحم، همان، ص ۴۷۵ و ۵۵۸.
۸۲. خلیفه، همان، ص ;۱۱۶ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص ;۲۵۶ همو، مروج الذهب، ج ۲، ص ;۴۴۰ ابن ابی الحدید، همان، ج ۲، ص ;۲۰۸ بلاذری، همان، ص ;۹۷ عبدالرحمن بن الجوزی، المنتظم، تحقیق عبدالقادر عطا (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۲ه۰۳۹;) ج ۵، ص ;۱۲۳ ابن کثیر، البدایه و النهایه (بیروت، داراحیإ التراث العربی، ۱۴۱۲ه۰۳۹;)، ج ۷، ص ۳۰۴ و نویری، همان، ج ۲۰، ص ۱۵۵.
۸۳. مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۰۴.
۸۴. مثلا نصربن مزاحم در یکجا کشته های لیله الهریر و روز آن را هفتاد هزار نفر نوشته و در جای دیگر کل تلفات صفین را هفتاد هزار نفر ذکر کرده است; (ر.ک: وقعه صفین، ص ۴۷۵ و ۵۵۸). هم چنین مسعودی در مروج الذهب مجموع سپاه کوفه و بصره را چهل و پنج هزار نفر ذکر کرده است، ولی محقق کتاب عدد ۶۸۰۰۰ را از نسخه ای دیگر آورده است (ر.ک: مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۱۵).
۸۵. عبدالرحمن بن الجوزی، همان.
۸۶. نصربن مزاحم، همان، ص ۵۵۸.
۸۷. همان، پاورقی عبدالسلام محمد هارون (محقق کتاب).
۸۸. خلیفه، همان، ص ۱۱۵.
۸۹. یعقوبی، همان، ص ۹۲.
۹۰. بلاذری، همان، ص ۱۴۶.
۹۱. طبری، همان، ص ۶۴.
۹۲. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ (بیروت، داراحیإ التراث العربی، ۱۴۰۸ه۰۳۹;) ج ۲، ص۴۰۶.
۹۳. مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ;۴۱۵ همو، التنبیه، و الاشراف، ص ۲۵۶،
۹۴. ابن کثیر، همان، ج ۷، ص ۳۱۹.
۹۵. نصر، همان، ص ۵۵۶.
۹۶. ابن ابی الحدید، همان، ص ۲۷۷.
۹۷. طبری، همان، ج ۴، ص ;۶۶ بلاذری، همان، ص ۱۴۹ ،دینوری، همان، ص ۲۵۷ و سبطبن الجوزی، همان، ص ۱۰۰.
۹۸. یعقوبی، همان، ص ;۹۳ ابن اثیر، همان و اربلی، همان، ص ۲۶۷.
منابع
ـ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ (بیروت، داراحیإ التراث العربی، ۱۴۰۸ه۰۳۹;) ج ۲.
ـ ابن الکازرونی مختصر التاریخ; تحقیق مصطفی جواد (بغداد، الموسسه العامه، ۱۳۹۰ه۰۳۹;).
ـ ابن خلدون، العبر (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۸ ه۰۳۹;.) ج ۱.
ـ ابن خیاط، خلیفه، تاریخ خلیفه (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ه۰۳۹;).
ـ ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق عبدالقادر عطا (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۲ه۰۳۹;) ج ۳.
ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم (بیروت، داراحیإ التراث العربی، ۱۳۸۵ه۰۳۹;) ۲، ۹ و ج ۱۴.
ـ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الائمه (تبریز، مکتبه بنی هاشمی، ۱۳۷۱ه۰۳۹;) ج ۱.
ـ منقری، نصر بن مزاحم، وقعه صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون (قاهره الموسسه العربیه ۱۳۸۲ه۰۳۹;، افست، کتابخانه آیت الله نجفی قم).
ـ الهلالی، سلیم بن قیس، اسرار آل محمد (ص)، تحقیق محمدباقر انصاری (قم، الهادی، ۱۳۷۳ش) ج ۲.
ـ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ه۰۳۹;) ج۳ و ۱۳.
ـ دینوری، ابوحنیفه، اخبارالطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر (قاهره، داراحیإ الکتب، ۱۹۶۰م، افست: نشر رضی قم).
ـ سبطبن الجوزی، تذکره الخواص (تهران، مکتبه نینوی، بی تا).
ـ شهیدی، سیدجعفر، علی از زبان علی یا زندگانی امیر مومنان (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۶ش)
ـ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق نخبه من العلمإ (بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۹ه۰۳۹;) ج ۳.
ـ عکبری، محمدبن نعمان، (شیخ مفید) الجمل، تحقیق میرشریفی (قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۳۷۴ش).
ـ کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی (بیروت، دارالاضوإ، ۱۴۰۵ه۰۳۹;) ج ۵.
ـ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ترجمه مستوفی (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴ش).
ـ ابن شهرآشوب السروی المازندرانی، محمدبن علی; مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی (بیروت، دارالاضوإ، ۱۴۱۲ه۰۳۹;) ج ۳.
ـ مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف (قاهره، دارالصاوی، بی تا).
ـ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمدمحیی الدین (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ه۰۳۹;) ج ۲.
ـ نویری، احمدبن عبدالوهاب، نهایه الارب فی فنون الادب (قاهره، الموسسه العامه، بی تا) ج ۲۰
ـ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، تحقیق مهنا (بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۱۳ه۰۳۹;) ج ۲.
سه جریان مخالف از منظر پیامبر (ص) و وصی ایشان
انگیزه ناکثین و ویژگیهای حکومت علی (ع)
ویژگیهای حکومت امیرالمومنین (ع)
د) بازگرداندن اموال خائنان به بیت المال
دوران حکومت کوتاه امام علی (ع) شاهد شکلگیریِ سه جنگ معروف جمل، صفین و نهروان میان مسلمانان بوده است؛ جنگهایی که در عصر نبوی و نیز خلفای پیشین اثری از آنها دیده نمیشود. آنچه در این نوشتار مورد تأکید است، واکاوی عوامل بروز جنگهای یادشده است. بر اساس شواهد تاریخی عدالتمحوری حکومت علوی، پیروی از هواهای نفسانی برخی چهرههای سرشناس از صحابه و نیز عدم درک درست از موقعیت مهمترین علل جنگ مخالفان امام علی (ع) با ایشان بوده است.
با وجود وصیتهای فراوان رسول گرامی اسلام (ص) مبنی بر جانشینی امامان دوازدهگانه از نسل خود، تاریخ اسلام کمتر شاهد روی کار آمدن ایشان بوده است و پنج سال و سه ماه حکومت جامعهی اسلامی بر عهدهی امامان شیعی بود. در این میان، امام علی (ع) حدود چهار سال و نه ماه و امام حسن مجتبی (ع) حدود شش ماه امر حکومت را در اختیار داشتند.
امام علی (ع) در حالی عهدهدار خلافت جامعهی اسلامی شد که در ابتدای امر، بیعت شدید و محکم مردم را با خود به همراه داشت، این در حالی بود که خلیفهی دوم با رأی خلیفهی اول به مقام خلافت رسیده بود و خلیفهی سوم نیز از میان شورای شش نفره متصدی این منصب شده بود. با وجود این، آتش اختلاف و جنگ داخلی میان مسلمانان در دوران حکومت امام علی (ع) بیش از خلفای پیشین بوده و جامعهی اسلامی شاهد سه جنگ داخلی میان مسلمانان در این چهار سال بود.
این واقعیت تاریخی در نگاه برخی کوتهفکران از امام علی (ع) شخصیتی جنگستیز، خشونتطلب و غیرسیاستمدار ساخته است.
سوالی که پیش روست آن است که عوامل اصلی وقوع جنگهای طولانی در این دوران چه بوده است؟
حکومت چندساله امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با سه جریان مخالف در برابر خود مواجه بود:
الف) جاه طلبان و مقام پرستان که در آغاز با علی (علیه السلام) بیعن کرده بودند تا بتوانند از این راه به مقام و ریاستی نائل آیند، اما پس از آنکه علی (علیه السلام) به حکومت رسید و ارزشهای الهی را بجای ارزشهای پوسیده جاهلی نهاد، اینان از حکومت حضرتش مأیوس شده و شروع به مخالفت با آن نموده و علیه حکومت اسلامی علی (علیه السلام) شورش کردند.
نام این گروه در تاریخ اسلام «ناکثین» پیمان شکنان میباشد.
ب) ظالمانی که از حکومت پیشین بهرهها میبردند، دزدیها و غارتگریها مینمودند و از این راه اموال فراوانی بهم زده بودند و با سر کار آمدن حکومت عدل علی (علیه السلام) از تمام غارتگریها ممنوع گشته و به شدت با ستم آنان مبارزه شد.
نام این گروه در تاریخ اسلام «قاسطین» است.
ج) کوته فکران و خشکه مقدسان و ظاهر بینانی که فقط برای آنها ظاهر مطرح است نه حقیقت و به شدت به عقیدهی باطلشان پای بندند. نام این گروه در تاریخ اسلام «مارقین» یا «خوارج» میباشد.
علی (علیه السلام) این سه جریان را اینگونه بیان میفرماید:
«فَلَمَّا نَهَضتُ بِالاَمر نَمَثَت طَائِفةٌ وَ مَرَقَت اُخری وَ قَسَطَ آخَروُنَ»[1]
اینها سه جریانی هستند که در حکومت عدل علی (علیه السلام) پدید آمدند و بدیهی است که در برابر هر حکومت عدلی این سه جریان قد علم خواهند کرد.
حموینی در فرائد السمطین از ابن مسعود نقل نمود که حضرت رسول (ص) روزی به خانه ام سلمه تشریف بردند، در همان موقع علی (علیه السلام) نیز وارد شدند. پیغمبر به ام سلمه فرمود: «هذا قاتل الناکثین و القاسطین و المارقین من بعدی»[2] «این علی کشندهی پیمان شکنان و سرکشان و از دین بیرون رفتگان، است.»
امام در اظهارات خود میفرماید: «من مأمور شدهام که با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ کنم و مأموریت خود را انجام دادم. ناکثین همان اهل بصره و جز آنها از یاران جمل بودند. و مارقین همان خوارج بودند و قاسطین اهل شام و جز آنها از هواخواهان معاویهاند.»[3]
شکی نیست که جنگ و پیکار با این سه دسته ناکثین، قاسطین و مارقین که پیغمبر قبلاً خبر آن را داده است از فضائل علی (علیه السلام) به شمار میرود زیرا با توجه به آن همه احادیث بر حق بودن علی (علیه السلام) و اینکه بغض علی کفر است که آنها را هدایت کند مبادا دنیای پس از علی بگوید اگر آنها انحرافی داشتند علی با آنها جنگیده بود و لذا امیرالمؤمنین با خون دلی در ظرف 4 سال با این فرقه جنگید و اگر کشته نمیشد آنقدر میجنگید تا بینی همه گردنکشان را به خاک بمالد و دین را براساس محکمی استوار سازد.
عثمان بن عفان خلیفهی سوم مسلمانان روشی متفاوت از دو خلیفهی پیش از خود را پیشه ساخته بود؛ بدین معنا که خویشاوندان خود و نیز بنی امیه را در مناصب دولتی بسیار به کار گماشته که در پیِ آن ثروتاندوزی کلانی به وسیلهی ایشان صورت گرفت. سرانجام خود او در آتشی که افروخته بود سوخت و مهاجمان مسلمان او را به هلاکت رسانده و بر عمر و خلافت وی پایان دادند.
امیرالمؤمنین با تمام توان از کشته شدن عثمان جلوگیری میکرد و خود بارها بر همین منظور سخنرانی نموده و مردم خشمگین را از نزدیک شدن به خانه وی بر حذر داشت... و فرزندش امام حسن (علیه السلام) را برای یاری عثمان به داخل خانهاش فرستاده... و در دفن او شرکت داد....[4]
در این میان طلحه و زبیر از دشمنان سر سخت خلیفه سوم بودند و او را «نعثل» و کودن و سفیه میخواندند و فرماندهی مهاجمین را به عهده داشته، و حتی عثمان را مسلمان ندانسته و اجازه نمیدادند او را غسل داده و یا کفن نمایند!
و بر این اساس وی را در قبرستان یهود دفن کرده و جنازه و تشییع کنندگان را که تعداد آنان به ده نفر نمیرسید سنگباران کردند!!![5]
خلیفه سوم هنگامی که در محاصرهی شورشیان بود، دست به دعا برداشته و میگفت اینهمه شورش از سوی طلحه است، خداوندا از شرّ او مرا حفظ کن، وی این جمعیت را بر ضد من تحریک کرده است.[6]
سرانجام پس از پنج روز از قتل عثمان مردم به خانه ولایت ریخته و «البیعة البیعة» گویان صاحب خلافت را به مسجد کشانده و در یک ازدحام بیسابقه با مولاب متقیان بیعت کردند...[7]
نخستین کسانی که با آن حضرت بیعت کردند، آتش افروزان جنگ جمل یعنی طلحه و زبیر بودند.[8] ایشان همان کسانی بودند که پیمان خود را شکسته و جنگی برخاسته از وسوسههای شیطان را میان مسلمانان برپا کردند.
دو چهره معروف ناکثین ـ پیمان شکنان ـ عبارتند از: طلحه و زبیر. طلحه از طائفه تیم بود و عایشه از مدتها پیش برای خلافت او کوشیده بود. زبیر نیز پسر عوام اسدی شوهر خواهر عایشه و عمهزادهی پیغمبر، از مسلمانان قدیمی بود و چون از قبایل معتبر قریش بود خویش را از ابوبکر و عمر برای خلافت شایستهتر میدانست و تمایلات او مکتوم نمانده بود. این دو مسلمان قدیمی در دوران ابوبکر و عمر و عثمان ثروتی گزاف اندوخته بودند. به گونهای که وقتی طلحه مرد سیصد بار طلا و دو میلیون درم و دویست هزار دینار نقد از او به جا ماند و ارزش املاکش سیهزار هزار یعنی سی میلیون درم بود و زبیر هزار برده و چهل میلیون درم بجای گذاشت.[9]
این سابقهی سران قوم در کار ثروت اندوزی بود که انگیزه شورش ناکثین را برانگیخت. و از آنجائی که عایشه، بر شتری سوار بود، این جنگ به جنگ جمل شهرت یافت.
انگیزهی ناکثین در برپاییِ جنگ جمل علیه حکومت عدالت گستر علی (علیه السلام) را باید در ماهیت حکومت علی (علیه السلام) جست و ویژگیها و خطوط اصلی حکومت حضرت را مورد بررسی قرار داد. علی (علیه السلام) خود در جملهای میفرماید:
«اِنَّ هَؤلاءِ قَد تَمَالَؤُوا عَلیَّ سَخطَةَ اَمارَتی وَ سَأصبِرُ مَالَم أَخَف عَلَی جَمَاعَیکُم»[10]
«همانا این گروه (ناکثین) بخاطر نارضایتی از حکومت من به یکدیگر پیوسته و من تا هنگامی که بر اجتماع شما خوفناک نگردم صبر خواهم کرد.»
حکومت علی (علیه السلام) دارای چند ویژگی اساسی است
در حکومت علی (علیه السلام) ارزشهای جاهلی مطرود و ارزشهای الهی جایگزین آنها میگردند و اصولاً انقلابی که علی (علیه السلام) در پی آن است جز با انقلاب در ارزشها و حاکمیت آنها حاصل نمیشود. به گفته برخی محققان تا انقلاب ارزشها در جامعه پدید نیاید، هرگز نمیتوان گفت انقلابی پدید آمده است.[11]
آری حکومت علی (علیه السلام) حکومت ارزشهای خدایی است و طبیعی به نظر میرسد که در این حکومت جایی برای ریاست طلبانی همچون طلحه و زبیر نخواهد بود.
ابن ابی الحدید گوید: «طلحه و زبیر به هوس ریاست کوفه و بصره با علی (علیه السلام) بیعت کردند، ولی آنگاه که پایداری علی (علیه السلام) را در دین و تصمیم محکم و سازش ناپذیری وی را دیدند و مشاهده کردند که علی (علیه السلام) مصمم است تا خط اصلی حکومتیاش را بر مبنای کتاب و سنت پیامبر گرامی اسلام قرار دهد، سر به شورش برداشتند.
آری علی (علیه السلام) با این شیوه و اصول حکومتیاش باید اولین نبردش را علیه پاسداران ارزشهای جاهلی آغاز کند.
دومین برنامه حکومت علی (علیه السلام) قاطعیت است. البته قاطعیت در بینشی مخصوص که از متن قرآن گرفته شده است؛ چنانکه در توصیف پیامآوران الهی میفرماید: «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَلَتِ اللَّهِ وَ یخَْشَوْنَهُ وَ لَا یخَْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَ کَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا»[12]
«(پیامبران) پیشین کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مىکردند و (تنها) از او مى ترسیدند، و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر (و پاداشدهنده اعمال آنها) است.»
امام علی (علیه السلام)، سازش کار نبودن، همرنگ جماعت نشدن و پیروزی نکردن از هواهای نفسانی را سه شرط اصلی برای برپاداشتن دین خدا میداند و این سه ویژگی بخوبی در وجود حضرتش مشاهده میشود. آنگاه که مردم پس از کشته شدن عثمان به او روی آوردند، رسماً اعلام میکند، طبق آنچه صلاح بدانم با شما رفتار میکنم.[13]
و این ویژگی ذاتاً، دشمن پرور است، زیرا دشمن در برابر چنین انسان پولادینی، منفذی هرچند بسیار باریک برای عبور نمییابد، این است که با امید میشود و دست به توطئه میزند.
و طلحه و زبیر میبینند که با قاطعیت علی هرگز نمیتوانند سر آشتی فرود آرند و از اینجاست که توطئه را آغاز میکنند.
سومین انگیزه شورش ناکثین، عدالت علی (علیه السلام) بود. علی (علیه السلام) تبلور عدالت در تمام ابعاد آن بود و تا آنجا برای تحقق عدالت کوشید که در راه آن کشته شد و یکی از مهمترین مسائل دردناک برای دشمنان، بعد عدالت اقتصادی علی (علیه السلام) بود.
علی (علیه السلام) اهل باج دادن نبود که با حاتم بخشی از کیسه بیت المال برای خریدن سیاستمداران و سیاست بازان اقدام کند، او فقط به یک چیز میاندیشید و آن عدالت بود.[14]
طلحه و زبیر هرگز نمیتوانند با چهرهی سرشار از عدالت علی (علیه السلام) کنار بیایند، از این رو سر به شورش میبرند تا عدالت را نابود کنند. روشن است که اگر علی (علیه السلام) با آنها سازش میکرد نه تنها مخالفت نمیکردند، که از هواداران شیفتهی او نیز میشدند ولی علی علیه السلام هرگز اهل سازش نیست!
چهارمین انگیزه مخالفت پیمان شکنان عبارت است از بعد استثماری و ضد غارتگری حکومت عادلانهی علی (علیه السلام).
او نه تنها تجاوزات و غارتگریها را در حکومت خود بر نمیتابد، بلکه در مورد حیف و میلهایی که در حکومتهای پیشین نیز شده، تصمیم قاطع گرفته و عزم خود را بر بازگرداندن آنها به بیت المال جزم مینماید و از اینجاست که دشمنیها با حکومت علی (علیه السلام) آغاز میشود.
در تحلیل عللی که باعث شورش اصحاب جمل گردید. افزون بر عاملی که بدان پرداختیم علل دیگری نیز مؤثر بودند. احساس برابری که طلحه و زبیر نسبت به علی (علیه السلام) داشتند و به سبب حضور یکسان هر سه نفر آنان که در شورای عمر پدید آمده بود از یک سو، و کوشش امویان و به ویژه معاویه در بحران آفرینی در جامعه و مقابله با حکومت وقت از سوی دیگر میتواند در این راستا مورد توجه قرار گیرد.
در تاریخ جنگ جمل آمده است که چون علی (علیه السلام) به خلافت رسید نامهای به «معاویه» نوشته و او را در جریان قتل عثمان و بیعت مردم با آن حضرت قرار داد و از وی خواست پس از بیعت با علی (علیه السلام) رهسپار مدینه گردد و پست ریاستش را رها نماید.
فرزند ابوسفیان چون مقام و منصب خویش را در خطر زوال دید، از در حیله وارد گشته و نامهای بدین مضمون به زبیر نوشت: «به نام خدا، به بنده خداوند امیرالمؤمنین!! «زبیر از معاویه پسر ابوسفیان
اما بعد، من همراه با مردم (شام) با تو بیعت نمودم، همگی از این امر استقبال نموده، ولی مواظب باش که پسر ابوطالب در تسخیر دو شهر کوفه و بصره بر تو پیشی نگیرد، لازم به ذکر است که بعد از تو نیز با طلحه بیعت کردهایم، شما به خونخواهی عثمان خروج کنید و مردم را به یاری خویش دعوت کنید...»[15]
چون این نامه به زبیر رسید او در پوست خود نمیگنجید و نامه را به طلحه نیز نشان داد. و مقدمات جنگ جمل را فراهم ساخت و با صد و هشتاد درجه تغییر، از دشمنی خونی عثمان به وارثان خونخواه وی تبدیل گشته و عازم بصره گردیدند. و از دیگر عوامل جنگ جمل «یعلی بن منبه، حاکم عثمانی یمن بود که تمام ثروتی را که با خود به هنگام عزل برداشته بود، برای راه اندازی نبرد جمل هزینه کرد، این عامر نیز عهدهدار بخش دیگری از هزینههای آن جنگ شد.»[16]
عایشه همسر پیامبر که در زمان خلیفه سوم یک وزنهی مؤثر سیاسی به حساب میآمد با حکومت علی (علیه السلام) مخالف بود، اما شرایط موجود، قدرت انقلابیون و همراهی افکار عمومی زمینهای را بوجود آورد تا صحابهی رسول خدا دسته جمعی به خانه علی (علیه السلام) بروند و به آن حضرت بگویند که برای خلافت شایستهتر از او وجود ندارد.[17]
عایشه از خلافت امام علی (علیه السلام) بیزار بود و در جریان محاصره منزل عثمان در حالی که او را «نعثل» میخواند خواهان قتل وی بود و فکر میکرد اگر عثمان کشته شود مردم با پسرعمویش طلحه بیعت خواهند کرد. او در زمان قتل عثمان به مکه مسافرت کرد. وقتی از قتل عثمان با خبر شد گفت: «نفرین بر عثمان، این سزای کارهایش بود.» او به خیال پیروزی طلحه به سوی مدینه حرکت کرد، ولی به او خبر دادند مسلمانان با حضرت علی (علیه السلام) بیعت کردند، عایشه بخاطر کینهای که با علی (علیه السلام) داشت از این خبر بسیار خشمگین شد و فریاد کشید «بخدا سوگند عثمان مظلوم کشته شد و به خوانخواهی او قیام خواهم کرد.»[18]
1- حسد بر حضرت خدیجه و فرزندان او
2- رقابت حضرت علی (علیه السلام) با پدرش (ابوبکر)
3- علی (علیه السلام) در قضیه افک به پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) پیشنهاد کرده بود که عایشه را طلاق بدهد.
4- عداوت عایشه با فاطمه (س) از این جهت بود که مادرش خدیجه از پیامبر فرزند آورده بود ولی او زن پیامبر بود و صاحب فرزند نشده بود.
5- علی (علیه السلام) فرمود اگر عایشه را برای خونخواهی عثمان فرا میخواندند که بر علیه کسی قیام کند اگر بجز من بود هرگز اجابت نمیکرد. (یعنی بخاطر کینهای که با من داشت وارد عمل شد.)»[19]
طلحه و زبیر به مکه آمدند آنها میدانستند که کار آنها بدون عایشه سامان نمییابد. آنها به وی گفتند: «اگر مردم بهره تو را ببینند همگی با تو متحد میشوند.» عایشه پذیرفت تا همراه آنان به بصره برود، عایشه با داشتن لقب ام المؤمنین کوشید تا مردم را به سمت شورشیان جذب کند. مردم بصره که گرایش به عثمان داشتند بخاطر عایشه اعلام کردند از شورشیان (طلحه و زبیر و عایشه) دفاع خواهند کرد.
بهرحال جنگ جمل که با هوی و هوس آزمندان شکل گرفت و با شیطنت امثال عبدالله بن زبیر تداوم یافت، ضایعهای بود که حتی زبیر را نمیگذاشت از این مهلکه نجات یابد. امام علی (علیه السلام) در این باره میفرماید: «ما زال الزبیر منّا اهل البیت حتّی نشأ ولده المشؤم عبدالله»[20]
این سخن درس بزرگی برای همه مسلمانان است تا بدانند زن و فرزند و اموال مایهی امتحان بوده و میتوانند وسیله شقاوت ابدی انسان گردند!!
جنگ صفین جنگی بود که میان ارتش امام علی (ع) و ارتش معاویه ـ که عمدتا شامی بودند ـ درگرفت. مخالفان امام علی (ع) در این جنگ را قاسطین مینامند.
برخی از چهرههای شاخص و سرشناس حزب قاسطین عبارت بودند از: معاویه بن ابوسفیان (رهبر حزب قاسطین)، عمروعاص، عبید الله بن عمر، عبدالرحمن بن خالد بن ولید (پرچم دار شامیان در جنگ صفین)، عبدالله بن عمروبن عاص، مروان بن حکم، معاویه بن حدیج، ضحاک بن قیس، بسر بن ارطاة، ابو الامور سلمی، حبیب بن مسلمه و شرجیل بن سمط کندی[21]
جنگ جمل پایان یافت، و این خود مقدمهای بود برای جنگی بزرگتر، که جنگ با سپاه شام به فرماندهی پسر ابوسفیان باشد، مردی که به تمام معنی، مخالف امام (علیه السلام) بود. او فرزند همان زنی است که پس از این که حمزه عموی پیامبر به دست غلام زر خرید او به شهادت رسید از پیکر بیجان او هم نگذشت و جگر او را جوید.
بلی، معاویه در خانهی پدری که در رأس قوای ارتجاعی قرار داشت و در دامان چنین مادری، در مکه، مهد کفر و بت پرستی رشد و نمو یافته بود.
و در مقابل، علی (علیه السلام) در دامان پیامبر، او هرچه دیده بود، خیانت بود و پلیدی وا امام فداکاری و از خود گذشتگی و دفاع از حق،
جنگ صفین در حقیقت مرحلهی تازهای از درگیری بین اشراف و جبههی سرمایهداری با طرفداران عدالت اجتماعی بود. معاویه توانسته بود سپاهی انبوه تحت رهبری سرمایهداران بزرگ و رؤسا و اشراف برای رویارویی با امام تدارک ببیند و این درگیری پس از آن بود که نامهها و فرستادگانی بین دو طرف ردّ و بدل شده بود. در نامههای امام هرچه بود درایت بود و در نامههای او بدگوئی و تهدید، معاویه و یارانش برای سرکشی و مخالف خود تنها و تنها حجت و دلیلشان این بود که قاتلین عثمان که در سپاه امام هستند میباید تسلیم آنها گردند تا به قصاص او آنها را به قتل رسانند.[22]
هنگامی که انقلابیون و شورشیان، عثمان را کشتند و با علی بن ابیطالب (علیه السلام) بیعت کردند، مسئولیت سنگینی بر عهده امام قرار گرفت و امام باید اصلاحات را شروع میکرد و تحولی عمیق در جامعه پدید میآورد. یکی از فوریترین کارها کوتاه کردن دست نااهلان و افراد فاسد از سرنوشت مسلمانان بود. در رأس این افراد، معاویه قرار داشت که در شام حکومتی اشرافی تشکیل داده بود و به ارزشهای اسلامی را اعتنایی نمیکرد. امام لحظهای درنگ نکرد و او را عزل فرمود. امام از پیامدهای این اقدام سریع آگاه بود ولی بنابر مسئولیت دینی و سیاسی خود چارهای جز آن نداشت.[23]
ظاهر بینان از امام انتقاد کردند که چرا بلافاصله معاویه را عزل کرد و معتقدند که علی (علیه السلام) در فن سیاست ماهر نبود و حتی شخصی مانند ابن سینا علی (علیه السلام) را دانشمندتر از عمر، و عمر را سیاستمدارتر از علی (علیه السلام) میداند.[24]
در زمان خود امیرالمؤمنین نیز کسانی معاویه را زیرکتر از علی (علیه السلام) میدانستند و امام در پاسخ آنان فرمود: «والله ما معاویه بِاَدهیٰ منّی ولکنَّهُ یَغدِرُ و یَفجُرُ»[25]
«بهخدا سوگند که معاویه زیرکتر از من نیست، بلکه او حیله میکند و به گناه تن میدهد.»
این گروه به ژرفای کار پی نبرده و ظاهر بینانه قضاوت کردهاند. اگر کسی درست بیندیشد خواهد دید که عزل معاویه، علاوه بر آن که مطابق با ارزشهای اسلامی بود سیاستمدارانه، منطقی و عاقلانه نیز بوده است، زیرا:
الف) امام سخت پایبند اسلام و آموزههای دینی بود و در طول عمر خود هرگز حاضر نشد به پای مصلحت، حقیقت را فدا کند و از مسیر اسلام خارج شود. نمونه آشکار آن شورای پیشنهادی عمر بود... که امام عمل کردن به قرآن و سنت را پذیرفت ولی عمل به روش شیخین را گردن ننهاد و به همین جهت در آن شورا خلافت را به دیگری واگذاشت.[26]
ب) عزل معاویه از نظر سیاسی و مصالح حکومتی نیز واقع بینانه و درست بود، زیرا کسانی که پس از قتل عثمان با امام بیعت کرده بودند، بزرگترین اشکالی که بر عثمان داشتند، به کار گماردن حاکمان ناشایست و بویژه معاویه بود.
وقتی معاویه در وقت گرفتاری عثمان نزد او رفت، عثمان به او گفت: سپاه تو کجاست؟ معاویه گفت: من فقط با سه نفر به مدینه آمدم.
عثمان گفت: خداوند خویشاوندی تو را پایدار نکند و تو را یاری و جزای خیر ندهد. بهخدا سوگند که کشته نمیشوم مگر برای تو و مردم بر من خشم نگرفتند مگر به جهت تو.[27]
ج) خود امام بارها دربارهی معاویه با عثمان گفتگو کرده و او را به سبب حکمرانی معاویه بر شام نکوهیده بود، او در گفتگویی با عثمان، از دادن ولایت به معاویه به شدت انتقاد کرده و عذر عثمان را ـ مبنی بر این که عمر او را ولایت داده بود ـ نپذیرفت و فرمود:
«معاویه از عمر میترسید، ولی اکنون کارهایی میکند و آنها را به تو نسبت میدهد و تو بر او خشم نمیگیری.»[28]
د) معاویه دشمنی دیرینهای با امام داشت و این به دوران پیش از اسلام و نزاع میان بنی هاشم و بنی امیه بازمیگشت، این دو قبیله، همواره با یکدیگر دشمنی و رقابت داشتند.[29]
هـ) معاویه به خوبی میدانست که علی (علیه السلام) سرانجام با او مقابله خواهدکرد و تفاهم میان آن دو امکان ندارد. این مطلب را عمروعاص نیز در نامهای به معاویه تذکر داد و بلافاصله پس از بیعت مردم با علی (علیه السلام) و برگرداندن اموال عمومی از خانه عثمان به بیت المال، به معاویه نوشت: «هر آن چه میخواهی بکن! چون پسر ابوطالب هر مالی را که داری از تو خواهد گرفت.»[30]
ر) معاویه از اول در خلافت طمع داشت و از هنگامی که به دعوت عثمان به مدینه آمد و در یک جلسهی مشورتی برای پیدا کردن راه کارهای تسلط بر اوضاع شرکت کرد قصد او آشکار شد. به گفته طبری، چون عثمان عمال خود را جمع کرد، معاویه پس از آمدن نزد او همواره طمع خلافت داشت.[31]
پس راهی جز عزل او از سوی حضرت امیر (علیه السلام) باقی نمانده بود و امام هم چنین کرد، امّا او تن در نداد و مقاومت کرد تا اینکه امام را وارد یک جنگ ناخواسته کرد که در تاریخ به صفین شهرت یافت.
نهروان نام محلی است بین بغداد و حلوان که جنگ معروف خوارج در سال 37 هـ در آن واقع شد.
سبب جنگ نهروان این بود که چون در جنگ صفین با بر نیزه شدن قرآن و دعوت فریبکارانه معاویه به حکمت کتاب خدا، در حالی که امام در اندیشهی خیانت عدهای و سادهاندیشی جمعی از سپاهیان عراق و آینده نظام اسلامی بود، شبکههای تبلیغاتی نفاق بدون اجازهی او شایع کردند که به حکمیت قرآن رضایت داده است.[32]
اشعث بن قیس در این میان نقش بسزایی داشت. وی که شخصی بود بعد از رحلت رسول خدا (ص) از دین خارج شده و به جنگ مسلمانان آمد امّا پس از شکست و اسارت، ابوبکر از جرم وی درگذشت و خواهرش ام فروه را به ازدواج او درآورد و این یکی از مواردی است که ابوبکر در آخرین روزهای زندگی نسبت به اعمال خود اظهار تأسف میکرد و میگفت ای کاش هنگامی که اشعث را به اسارت نزد من آوردند او را به قتل میرساندم، زیرا هیچ شری انجام نشد جز آنکه اشعث بدان کمک کرده باشد.»[33]
دکتر طه حسین مینویسد: هیچ بعید نیست که اشعث بن قیس حیلهگر اهل عراق و عمروعاص حیلهگر شام این نقشه را کشیده و تدبیر کار را با یکدیگر و در خفا طوری طرح کرده باشند که دو لشکر جنگ را آغاز کنند. اگر اهل شام پیروز شدند که منظور حاصل شده است و اگر به شکست انجامید و شکست مردم شام ظاهر شد قرآنها را بر نیزه کنند و بدین وسیله میان لشکر عراق اختلاف ایجاد کنند و آنها را به جان هم اندازند.»[34]
پس از آنکه سرنوشت حکمیت روشن شد، افرادی از بنی مراد، بنی راسب و بنی تمیم از حکمیت مطلق انسانها در دین ابراز تنفر کردند.
دیری نپایید که بانگ (لا حکم الا لله) بلند شد و همانها که امام را وادار به پذیرش حکمیت کرده بودند، فریاد زدند: هرگز اجازه نمیدهیم که رجال در دین خدا حاکم باشد. خدا فرمان داده است یا باید معاویه و یارانش کشته شوند و یا تحت فرمان ما درآیند. حادثهی حکمیت لغزش بوده است توبه میکنیم و تو (حضرت علی (علیه السلام)) نیز توبه کن در غیر اینصورت از تو بیزاری میجوییم.[35]
آنان خواستار ادامه جنگ شدند، امام در پاسخ آنها فریاد زد:
«وای بر شما حالا این سخن را میگویید که راضی شدهایم و پیمان بستهایم؟ مگر خدا نمیگوید بر پیمانها وفا کنید؟ و باز میفرماید: به پیمانهای الهی آنگاه که پیمان بستید وفا کنید و سوگندها را پس از استوار کردن نشکنید. در حالی که خدا را بر کار خود ضامن قرار دادهاید، خدا بر آنچه انجام میدهید آگاه است.»[36]
سخنان امام در دلهای فریبکار آنها تأثیر ننهاد و از امام بیزاری جستند و از اطاعت امام بیرون رفتند.
و در راه بازگشت از صفین، در نزدیکی کوفه کم کم جماعتی از سپاه جدا شدند و در منطقه حروراء در نیم فرسنگی کوفه رفتند و گروه خوارج ـ که از آنها با عنوان مارقین یاد میشود ـ، خطرناکترین گروه طوایف اسلامی بوجود آمد.
خوارج شخصی به نام ذوالثدیه را رهبر خویش کردند و دست به فتنه جوئی زدند از جمله، عبدالله بن خبّاب از صحابهی بزرگ پیامبر (ص) ـ که در راه اسلام شکنجههای سختی را تحمل کرد بود و از طرف امام نیز والی منطقه نهروان بود ـ را دیدند و از او درباره علی (علیه السلام) پرسیدند و او گفت: «اِنَّ علیاً اَعلَمُ باللهِ وَ اَشَدُّ عَلی دِنیِه و اَنفَذُ بَصیرَة»
به او گفتند: تو از هدایت پیروی نمیکنی و تابع اسم و رسم هستی سپس او را به کنار نهر بردند و سرش را از تن جدا کردند و همسرش را کشتند و پهلوی او را دریدند و جنینش را نیز سر بریدند.[37]
لذا امام براساس اتفاقات موجود تصمیم گرفت ریشه جهالت و شقاوت را برکند، امیرالمؤمنین (ع) پس از گذشتن از مدائن در نهروان فرود آمد و به خوارج پیغام داد تا قاتلان عبدالله و همسر و فرزند او را تحویل دهند، امّا خوارج همگی خود را قاتل نامیدند، امام در پاسخ آنها هشدار و احتجاج فرمود که در خطبه 36 و 58 نهج البلاغه آمده است.
آنگاه امام دستور داد تا ابوایوب انصاری پرچمی را برافروزد و فریاد زند که راه بازگشت گشوده است و هرکس زیر پرچم او گرد آید توبهاش پذیرفته است و کسی که از این گروه جدا شود و به کوفه بازگردد در امان است. عدهای آمدند و امام توبه آنها را پذیرفت.[38]
اقدامات امام (ع) جهت فرونشاندن آتش جنگ و نجات جان آنها بینتیجه بود و سرانجام جنگ نهروان آغاز و سپاه آنها درهم شکسته شد.
تعداد ماندگان خوارج در اردوگاه نهروان براساس روایت طبری دو هزار و هشتصد نفر[39] و بر قول ابن اثیر، یک هزار و هشتصد تن بوده است. [40] که در نهم ماه صفر سی و هشتم با کشته شدن خوارج توطئه آنها سرکوب شد.[41]
نتایج این تحقیق عبارتاند از:
1. آنچه موجب بروز جنگهای جمل، صفین و نهروان در دوران حکومت علوی بود، عدالت علوی و نه جنگستیزی امام علی (ع) بوده است.
2. امام (ع) برای جلوگیری از وقوع جنگ تلاش فراوانی به خرج میداد که نامهنگاری او با معاویه و نصیحتهای فراوان خوارج از شواهد این مدعاست.
مجموع این مطالب نتیجه میگیریم که علی بن ابیطالب (علیه السلام) نه تنها جنگ طلب و ستیزه جو نبوده است بلکه تا آنجا که مقدور بود سعی داشت آشوبها را بخواباند و از تفرقه و خون ریزی جلوگیری کند و تا زمینههای صلح و آشتی را در اختیار داشت، دست به شمشیر نمیزند، چنانچه در جنگ نهروان، خوارج ناجوانمردانه تعدادی افراد بیگناه از زنان و مردان را کشتند و امنیّت اجتماعی را به خطر افکندند... ولی باز علی (علیه السلام) شروع به جنگ نکرد... و چون تمام راههای صلح بسته شد، از راه کیفر ستیزه جویان را متنبّه ساخت...
خلاصه در صلح جویی و آشتی طلبی آن حضرت تردید نیست، چنانچه در فرمان حکومتیاش به مالک اشتر دستور میدهند:
«هرگاه دشمنی تو را به آشتی و صلح طلبید، درخواست او را رد نکن، و پیمان مصالحه و آتش بش امضاء کن...»[42]
1- قرآن مجید
2- نهج البلاغه
3- ابن ابی الحدید، عزالدین عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعة الثانیه، بیروت، دارالحیاء التراث العربی، 1385هـ .
4- ابن اثیر، عزّالدین، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، تحقیق: طاهر احمد الزاوی، محمود محمد الطناخی، بیروت، مکتبة العلمیه، بیتا، ج4.
5- ابن اثیر، عزّالدین، الکامل فی التاریخ، سید حسن روحانی، انتشارات اساطیر، بیجا، 1371ش.
6- ابن سینا، الشفاء: الالهیات، تحقیق: ابراهیم مدکور، افست انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1363ش.
7- ابن قیتبه، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، الطبعة الاولی، بیروت، 1371هـ.
8- امین، سید حسن، سیری در زندگانی امیرالمؤمنین (ع) برگرفته از دائرة المعارف الاسلامیه الشیعه، ترجمه: رضا رجبزاده، انتشارات رستگار، مشهد مقدس، 1377ش.
9- بابازاده، علی اکبر، سیمای حکومتی امام علی (علیه السلام)، انتشارات انصاریان، قم، چاپ اول، 1378.
10- پاینده، ابوالقاسم، علی ابر مرد تاریخ، انتشارات اساطیر، تهران، 1377.
11- تمیمی مغربی، قاضی نعمان بن محمد تمیمی، تحقیق آصف بن علی اصغر، دعائم الاسلام، دائرة المعارف، بیروت، 1383ق.
12- خاتمی، سید احمد، در سایه سار حکومت علی، هیئت علمی بنیاد بین المللی نهج البلاغه، قم، 1382.
13- جمعی از نویسندگان، تاریخ تشیع، انتشارات سمت، قم، 1387، چاپ پنجم.
14- جوینی خراسانی، ابراهیم بن محمد، فرائدالسمطین، تحقیق محمد باقر محمودی، مؤسسه المحمودی، بیروت، 1398ق.
15- دینوری، ابو حنیفه، احمد بن داود، اخبارالطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر و جمال الدین اشیال، الطبعة الاولی، قاهره، دارالحیاء الکتب العربیه، 1960م.
16- الذهبی، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ اسلام، فصل عهد الخلاف الراشدین، تحقیق عمر عبدالاسلام تدسری، بیروت، دارالکتب العربی، ص450، 1987م، 1366.
17- رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی (علیه السلام)، انتشارات وزارت فرهنگ ارشاد اسلامی، تهران، 1380.
18- طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ طبری 0تاریخ الامم و الرسل و الملوک)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعة الثانیه، بیروت، دارالتراث، 1387هـ.
19- طه حسین، الفتنة الکبری، دارالمعارف، قاهره، بیتا.
20- قنبری همدانی، حشمت الله، خورشید غدیر، انتشارات امیرکبیر، 1381، چاپ سوم.
21- کرمانی، عباس، علی یینه ایزدنما، ویرایش: علی اکبر مهدی پور، انتشارات عصر ظهور، مشهد، 1383.
22- مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، الجامعه لعلوم الئمه اطهار، تصحیح محمد باقر المحمودی، الطبعة الثانیه، طهران، ج32، ص6-5. المکتبة الاسلامیه، 1411هـ.
23- مقریزی، تقی الدین، النزاع و التخاصم بین بنی امیه و بنی هاشم، تحقیق علی عاشور، بینا، بیتا.
24- منقری، نصر بن مزاحم، وقعة الصفین، تحقیق عبدالاسلام محمد هارون، الطبعة الثانیه، قم، منشورات مکتبه آیة الله المرعشی النجفی، 1404هـ.
[1]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[2]. جوینی خراسانی، ابراهیم بن محمد، فرائدالسمطین، تحقیق محمد باقر محمودی، مؤسسه المحمودی، بیروت، 1398ق، ج1، ص150.
[3]. قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج1، ص388.
[4]. ابن ابی الحدید، عزالدین عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعة الثانیه، بیروت، دارالحیاء التراث العربی، 1385هـ، ج1، ص28.
[5]. بابازاده، علی اکبر، سیمای حکومتی امام علی (علیه السلام)، انتشارات انصاریان، قم، چاپ اول، 1378، ص166.
[6]. شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص231.
[7]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[8]. ابن اثیر، عزّالدین، الکامل فی التاریخ، سید حسن روحانی، انتشارات اساطیر، بیجا، 1371ش، ج3، ص191.
[9]. پاینده، ابوالقاسم، علی ابر مرد تاریخ، انتشارات اساطیر، تهران، 1377، ص83-84.
[10]. نهج البلاغه، خطبه 169.
[11]. خاتمی، سید احمد، در سایه سار حکومت علی، هیئت علمی بنیاد بین المللی نهج البلاغه، قم، 1382، ص156.
[12] . احزاب : 39.
[13]. خاتمی، سید احمد، در سایه سار حکومت علوی، هیئت بنیادی بین المللی نهج البلاغه، قم، 1382، ص160.
[14]. همان، ص162.
[15]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، الجامعه لعلوم الائمه اطهار، تصحیح محمد باقر المحمودی، الطبعة الثانیه، طهران، ج32، ص6-5. المکتبة الاسلامیه، 1411هـ.
[16]. جمعی از نویسندگان، تاریخ تشیع، انتشارات سمت، قم، 1387، چاپ پنجم، ص118.
[17]. قنبری همدانی، حشمت الله، خورشید غدیر، انتشارات امیرکبیر، 1381، چاپ سوم، ص182.
[18]. جمعی از نویسندگان، تاریخ تشبع، همان. برگرفته
[19]. شیخ الرئیس کرمانی، عباس، علی یینه ایزدنما، ویرایش: علی اکبر مهدی پور، انتشارات عصر ظهور، مشهد، 1383، ص252-251.
[20] . نهج البلاغة، کلام 453.
[21]. برگرفته از: رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی (علیه السلام)، انتشارات وزارت فرهنگ ارشاد اسلامی، تهران، 1380، ج9.
[22]. امین، سید حسن، سیری در زندگانی امیرالمؤمنین (ع)، برگرفته از دائرة المعارف الاسلامیه الشیعه، ترجمه: رضا رجبزاده، انتشارات رستگار، مشهد مقدس، 1377ش، ص125.
[23]. همان.
[24]. ابن سینا، الشفاء: الالهیات، مقاله دهم، فصل پنجم، ص452.
[25]. نهج البلاغه، خطبه 200.
[26]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج2، ص586.
[27]. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ اسلام، فصل عهد الخلاف الراشدین، تحقیق عمر عبدالاسلام تدسری، بیروت، دارالکتب العربی، ص450، 1987م.
[28]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعة الثانیه، بیروت، دارالتراث، ج2، ص645.
[29]. مقریزی، تقی الدین، التراع و التخاصم بین بنی امیه و بنی هاشم.
[30]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص232.
[31]. مقریزی، همان، محمد بن جریر طبری، همان، ج2، ص649.
[32]. ابن قتیبه، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، الطبعة الاولی، بیروت، ج1، ص104.
[33]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص98-99.
[34]. فتنه الکبری.
[35]. نصر بن مزاحم المنقری، وقعة الصفین، تحقیق عبدالاسلام محمد هارون، الطبعة الثانیه، قم، منشورات مکتبه آیة الله المرعشی النجفی، 1404هـ، ص513.
[36]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص238.
[37]. الامامه و السیاسه، ج1، ص136.
[38]. دینوری، ابو حنیفه، احمد بن داود، اخبارالطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر و جمال الدین اشیال، الطبعة الاولی، قاهره، دارالحیاء الکتب العربیه، 1960م، ص210.
[39]. تاریخ طبری، ج4، ص64.
[40] . ابن اثیر، عزّالدین، الکامل فی التاریخ، سید حسین روحانی، انتشارات اساطیر، بیجا، 1371ش، ج3، ص346.
[41]. تاریخ طبری، ج3، ص98.
[42]. نهج البلاغه، نامه 53، ص1027.
محمدجواد یاوری
دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ تشیع
سابقه «بیعت» به عنوان پیمانی طرفینی در میان مردم عرب به پیش از اسلام بازمیگردد. در اسلام نیز این رسم اجتماعی پذیرفته شد و پیامبر از آن بهره برد. در تاریخ اسلام، همواره حاکمان، بیعت و میثاق وفاداری مردم را موجب استحکام و اقتدار حکومت خویش دانسته و هرگز خود را از بیعت و اعتماد مردم بینیاز نمیدانستند. در اسلام رکن اصلی بیعت، اختیاریبودن آن است وگرنه مشروعیت ندارد. پس از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله در روز سقیفه گروهی با برنامهای از پیش تعیین شده ابوبکر را به خلافت رساندند. آنها برای استحکام قدرت او از هر تلاشی فرو گذار نکردند، حتی به زور برای او بیعت گرفتند. در رأس مخالفان خلافت ابوبکر، علی علیهالسلامو عدهای از بنیهاشم قرار داشتند. این نوشتار تلاش دارد تا بیان کند که بیعت گرفتن از علی علیهالسلامبعد از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله به زور و با هجوم به خانه فاطمه«علیهاالسلام» صورت گرفت. البته پذیرش بیعت از سوی آن حضرت بعد از شهادت حضرت زهرا«علیهاالسلام» و بر اساس مصلحتاندیشی و حفظ وحدت اسلامی بود؛ یعنی در زمانی که ابوبکر تمام تلاش خود را برای مقابله با مرتدان به کار بسته بود، آن حضرت ناچار بیعت با او را پذیرفت. واژگان کلیدی: بیعت، سقیفه، علی علیهالسلام، ابوبکر، زمان و علت بیعت.
گزارشهای تاریخی از منابع فریقین درباره جریان سقیفه، حاکی از آن است که اولین اقدام ابوبکر و همراهان وی برای به دست گرفتن قدرت سیاسی، گرفتن بیعت از مخالفان جریان حاکم بود. در چند روز اول کسب قدرت، از بسیاری بیعت گرفته شد. اما درباره بیعتگیری از بنیهاشم که در رأس آنان امام علی علیهالسلام قرار داشت، گزارشهای متفاوتی وجود دارد. برخی مورخان بیعت آن حضرت را پس از گذشت شش ماه، یعنی اندکی پس از شهادت فاطمه«علیهاالسلام» میدانند، اما برخی دیگر معتقدند که آن حضرت در همان روز اول تن به بیعت با ابوبکر داد، و برخی دیگر، اصل بیعت آن حضرت را نمیپذیرند. در این نوشتار تلاش بر آن است تا درباره زمان و علت بیعت امیرالمؤنین علی علیهالسلام با خلیفه اول، تحقیق و بررسی شود. و نیز تبیین شود که اگر آن حضرت تن به بیعت دادند در چه شرایطی و بر اساس چه اهدافی بوده است.
سابقه بیعت به عنوان پیمانی طرفینی در میان مردم عرب به پیش از اسلام بازمیگردد. پیش از اسلام، رسم بیعت برای پذیرش مهتری رئیس قبیله یا انتصاب فردی به منصبی مهم، متداول بود. در آیین اسلام، این رسم پذیرفته شد و پیامبراعظم صلیاللهعلیهوآله نیز از این رسم و عادت اجتماعی در موارد متعدد بهره برد.
در اسلام، بیعت و پیمان وفاداری، بهویژه آنجا که با رهبر جامعه دینی صورت گیرد، اهمیت و ارزش ویژهای دارد و پایبندی به آن، نشانه دینداری و نقض آن به شدت مذمت شده است. پیامبر صلیاللهعلیهوآله در تبلیغ دین مبین اسلام برای هدایت انسانها و بهویژه مردم جزیرهالعرب، پیمانها و بیعتهای مهمی، مانند پیمان عقبه اول، عقبه دوم، بیعت شجره و بیعت زنان مسلمان مکه پس از فتح این شهر، صورت داد که پایههای اقتدار اسلام بر محور آن شکل گرفت.
بیعت در اسلام بر پایه ارکانی استوار است که با تحقق آنها حق و تکلیف بیعت کننده و بیعت شونده مشروعیت پیدا میکند و در غیر این صورت، مشروعیتی ندارد. عناصر اصلی پیمان و بیعت را چنین شمردهاند:
الف ـ افراد اجتماع اسلامی چه بهطور رسمی و چه از روی نیت پاک و صمیمی با رهبر و زمامدار خود پیمان میبندند؛
ب ـ رهبر در اسلام بایستی تمام شرایط رهبری در جامعه اسلامی را داشته باشد؛
ج ـ با بروز انحراف در رهبر، این پیمان مقدس خودبهخود منحل و نابود میگردد؛
د ـ آزادی کامل در منعقد ساختن این پیمان مقدس.1
رسم بیعت پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز برقرار ماند. اما ویژگی این بیعتها، به جز بیعتهای صورت گرفته با امام علی علیهالسلامو امام حسن مجتبی علیهالسلام، بر آن بود که معمولاً فردی را بدون مشورت عامه مردم و با نادیده گرفتن وصیت و ابلاغ پیامبر صلیاللهعلیهوآلهبه عنوان خلیفه و حاکم اسلامی برمیگزیدند و از مردم برای او به صورت جبر یا اختیار بیعت گرفته میشد. نقطه آغازین این تحول، ماجرای سقیفه بود. طبق گفته منابع تاریخی، در روز رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ابتدا عدهای، از جمله عمر بن خطاب، ابوعبیده جراح و برخی از سران انصار، با برنامهای از پیش طراحی شده در محلی به نام سقیفه بنیساعده بدون حضور نزدیکان پیامبر صلیاللهعلیهوآله از جمله علی بن ابی طالب و عباس جمع شده و با ابوبکر بیعت کرده، و در روزهای بعد به صورت عمومی برای وی از مردم بیعت گرفتند، اگرچه برخی با اکراه خلافت او را پذیرفتند.
اکنون با توجه به معنا و مفهوم بیعت، به موضوع چگونگی جریان بیعتگیری از بنیهاشم و علی علیهالسلام، زمان و علت آن پرداخته میشود، زیرا نتیجه هرچه باشد، چه اجبار و چه اختیار، بار معنایی خود را دارد. اگر اجباری در کار بوده پس در حقیقت، بیعتی شکل نگرفته و اگر بیعتی اختیاری صورت گرفته زمانی نافذ است که به سبب مصلحتاندیشی نباشد و شخص بیعت کننده در همه احوال، بیعت شونده را به رسمیت بشناسد.
جریان بیعت امام علی علیهالسلام با ابوبکر
با تثبیت حکومت ابوبکر در روز سقیفه، یعنی همان روزی که پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله وفات کرد،2 بیعتگیری از مردم و مخالفان قدرت وی به شدت دنبال شد. به عبارت دیگر، پس از خاتمه بیعت در روز سقیفه، آنان از آن محل خارج شدند و در کوچهها به راه افتاده و به هر کس میرسیدند دست او را گرفته، به دست ابوبکر میمالیدند، چه آن شخص به این کار تمایلی داشت یا نه، چنانکه در خصوص بیعت سعد بن عباده آمده است:
سعد بن عباده گفت من با شما بیعت نخواهم کرد تا نزد خدای خود بروم. عمر گفت: ما او را آزاد نمیگذاریم تا بیعت کند.3
علاوه بر این اعمال زور و فشار از سوی اهل سقیفه در بیعتگیری که نمودی عینی داشت، دیگران نیز با طراحی عمر به تثبیت خلافت ابوبکر کمک کردند، به گونهای که طبری نقل میکند:
طایفه اسلم به جماعت بیامدند و با ابوبکر بیعت کردند. عمر گوید: وقتی اسلمیان را دیدم به پیروزی اطمینان یافتم.4
شیخ مفید به نقل از ابومخنف گزارش کرده است که عمر علاوه بر تلاش خود، طایفهای را نیز تحریک کرد که از مردم به زور بیعت بگیرند:
فاخرجوا الی الناس واحشروهم لیبایعوا، فمن امتنع فاضربوا رأسه وجبینه...؛5 مردم را برای بیعت با خلیفه جمع کنید، و هر کسی که امتناع ورزید بر سر و پیشانی او بکوبید... .
ابناثیر نیز در این باره چنین گزارش کرده است:
اگرچه عمر با ابوبکر بیعت کرد و مردم (مهاجرین) از او پیروی کردند، ولی انصار یا بعضی از انصار گفتند: ما جز علی علیهالسلامکسی را نمیپذیریم و جز با علی علیهالسلام بیعت نمیکنیم. بنیهاشم و زبیر و طلحه از بیعت با ابیبکر تخلف و خودداری نمودند.6
روز بعد، بیعت عمومی در مسجد تجدید شد.7 به گزارش یعقوبی و برخی مورخان، در جریان بعیت گرفتن از مردم عدهای از مهاجران و انصار از بیعت با ابوبکر سر باز زده و به علی بن ابیطالب پیوستند. آنها عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام بن عاص، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب بودند.8
بنیهاشم و مخالفان دستگاه خلافت، از لحاظ اعتقادی بر آن بودند که خلافت، حق علی بن ابی طالب است، زیرا او علاوه بر آنکه پسر عموی پیامبر صلیاللهعلیهوآله، شوهر دخترش فاطمه زهرا«علیهاالسلام» و اولین جوانی بود که اسلام آورد و بر اساس رویداد تاریخی غدیر و بر پایه نص الهی از سوی پیامبر صلیاللهعلیهوآله ولایت و امامت و خلافت بر مردم حق اوست. از این رو، بنیهاشم و علی علیهالسلامبهرغم بیعت مردم با ابوبکر در سقیفه بنیساعده، با او بیعت نکردند.9
بیعت نکردن امام علی علیهالسلام برای دستگاه خلافت سنگین و غیر قابل تحمل بود، از این رو تصمیم گرفتند که از علی علیهالسلام و بنیهاشم و افراد دیگری که بیعت نکرده بودند، بیعت اجباری بگیرند. یعقوبی در این باره مینویسد:
ابوبکر و عمر که خبر یافته بودند گروه بنیهاشم با علی بن ابیطالب در خانه فاطمه دختر پیامبر خدا فراهم گشتهاند، پس آنان با گروهی به عنوان مخالفت با این اقدام، به خانه هجوم آورند تا از علی علیهالسلام و مخالفان خلافت ابوبکر بیعت بگیرند، به همین علت بود که عمر آنها را برای بیعت ـ به سوی مسجد ـ کشید.10
ابنقتیبه نیز در گزارش خود آورده است:
عمر که شعلهای از آتش در دست داشت، تهدید به آتش زدن خانه کرد.11
یعقوبی در ادامه جریان سقیفه چنین مینویسد:
علی علیهالسلام بیرون آمد و زبیر شمشیری حمایل داشت. پس عمر با او برخورد و با وی درگیر شد و او را بر زمین زد و شمشیرش را شکست و به خانه ریختند، پس فاطمه«علیهاالسلام» بیرون آمد و گفت: به خدا قسم باید بیرون روید وگرنه مویم را برهنه سازم و نزد خدا ناله و زاری کنم.12
سپس زبیر و علی علیهالسلام و دیگر افرادی را که از بنیهاشم در آنجا گرد آمده بودند، به همراه خود بردند و علی علیهالسلام میگفت: «انا عبدالله و اخو رسولالله صلیاللهعلیهوآله؛ منم بنده خدا و برادر رسول خدا». آنها را نزد ابوبکر بردند و به او گفتند: بیعت کن. علی علیهالسلامفرمود:
من از شما به خلافت سزاوارترم، من با شما بیعت نخواهم کرد و شما سزاوارترید که با من بیعت کنید، شما خلافت را از انصار گرفتید، و با قرابت و نزدیکی با رسول خدا بر آنها احتجاج کردید و به آنها گفتید: چون ما به پیامبر نزدیکتریم و از اقربای او هستیم به خلافت سزاوارتر از شما هستیم، و آنها نیز روی همین پایه و اساس، پیشوایی و امامت را به شما دادند. من نیز با همان امتیاز و خصوصیت که شما بر انصار احتجاج کردهاید با شما احتجاج میکنم (یعنی همان قرابت و نزدیکی با رسول خدا) پس اگر از خدا میترسید با ما از در انصاف درآیید و همان را که انصار برای شما پذیرفتند شما نیز برای ما بپذیرید، وگرنه دانسته به ستم و ظلم دست زدهاید.13
ابنقتیبه مینویسد:
علی علیهالسلام فرمود: ای عمر شیری را بدوش که نصف آن از آنِ تو باشد، امروز تو کار او را محکم کن که فردا وی آن را به تو بازگرداند! نه به خدا سوگند سخنت را نمیپذیرم و با او بیعت نخواهم کرد. ابوبکر گفت: اگر بیعت نمیکنی تو را مجبور نمیکنم. ابوعبیده گفت: ای اباالحسن تو اکنون جوانی و اینها سالمندان قوم تو و قریش هستند و تجربه و کارآزمودگی که آنها دارند تو نداری، و ابوبکر از تو برای این کار نیرومندتر و تحملش بیشتر است، تو اینک آن را بدو واگذار کن و رضایت بده و اگر زنده ماندی تو بر این کار شایسته هستی و از نظر فضیلت و قرابت و سابقه و جهاد سزاوار خلافت هستی.
علی علیهالسلام در ادامه فرمودند:
ای مهاجران! خدای را در نظر داشته باشید و حق حاکمیت محمد را از خانه و بیت او به خانه و بیت خود منتقل نکنید و خاندان او را از حق و مقام او در مردم دور نسازید. ای گروه مهاجران به خدا سوگند که ما خاندان، به خلافت از شما شایستهتریم و آیا قاری کتاب خدا و فقیه در دین خدا و آگاه به سنت رسول خدا و کسی که بتواند این بار را به سرمنزل مقصود برساند در ما نیست، به خدا سوگند چنین کسی در ما هست، از هوای نفس پیروی نکنید که از حق دور خواهید شد. بشیر بن سعد گفت: اگر انصار این سخن را قبل از بیعت با ابوبکر از تو شنیده بودند هیچ کس با تو مخالفت نمیکرد، ولی چه میشود کرد که اینها بیعت کردهاند. امام علی علیهالسلام و فاطمه«علیهاالسلام» برای احقاق حق خویش تلاش زیادی برای بازگرداندن امر خلافت از ابوبکر کردند، اما عملاً این تلاش ثمری نبخشید. علی علیهالسلامکه چنان دید باید به خانه بازگردد، همچنان سکوت کرد تا فاطمه«علیهاالسلام» از دنیا رفت.14
آنچه باید یادآور شد این است که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در هیچ یک از بیعتهای خود، حتی پس از فتح مکه و چیره شدن بر مشرکان، از کسی به زور و استیلا بیعت نگرفت. بنابراین، در تاریخ اسلام سقیفه، نخستین گردهمایی بود که با خشونت و پرخاش آغاز شد و برای ثباتش، به زور و ستیز از افراد بیعت گرفته شد.
اکنون با توجه به روشن شدن وضعیت سقیفه و تلاش قدرت حاکم در تحکیم جایگاه خود با بیعت ستاندن از امام علی علیهالسلامبرای ابوبکر، باید روشن شود که آیا این تلاش به نتیجه رسید یا بدون نتیجه ماند؟ و اگر به نتیجه رسید زمان اصلی بیعت بنیهاشم با ابوبکر کی بود؟
برای روشن شدن جواب این مسئله مهم، اقوال مختلف مورخان شیعه و سنی در این باره نقل میشود تا بتوان تحلیلی بر اساس نتیجه به دست آمده ارائه داد.
تاریخنویسان پس از ذکر گزارش اتفاقات سقیفه، ماجرای تحت فشار قرار دادن بنیهاشم و علی علیهالسلام را از سوی ابوبکر و عمر برای پذیرش بیعت، به چند صورت نقل کردهاند:
1. بعد از هجوم به خانه فاطمه«علیهاالسلام»، همگی بیعت کردند مگر علی بن ابی طالب علیهالسلام، چنانکه ابنقتیبه مینویسد:
آنانی که در خانه علی علیهالسلام بودند همگی بیرون آمدند و بیعت کردند، مگر علی علیهالسلام.15
2. هیچ کدام از بنیهاشم تا بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» بیعت نکردند. ابناثیر به نقل از زهری آورده است که علی و بنیهاشم و زبیر شش ماه ماندند و با ابوبکر بیعت نکردند تا فاطمه ـ رضی الله عنها ـ وفات یافت، آنگاه بیعت کردند.16
3. علی علیهالسلام در همان روز، با اجبار و اکراه بیعت کرد. محمد بن جریر طبری در این باره چنین مینویسد:
عمر سوی علی علیهالسلام و زبیر رفت و آنها را به ناخواه بیاورد و گفت: یا به دلخواه بیعت کنید و یا به اجبار بیعت میکنید. و آنها بیعت کردند.17
4. امیرالمؤنین علی علیهالسلام هیچگاه بیعت نکرد، چنانکه شیخ مفید مینویسد:
نظر محققان شیعه و عقیده حق این است که امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیهالسلام هرگز با ابوبکر بیعت نکرد.18
5. گزارش دیگر در خصوص چگونگی بیعت توسط ابناثیر چنین نقل شده است: گفته شده که چون علی علیهالسلام خبر بیعت ابوبکر را شنید از خانه بدون رداء (عبا) یا ازار (عمامه یا روپوش) با شتاب خارج شد و با ابوبکر بیعت نمود. سپس روپوش خود را خواست و پوشید.
این روایت آنقدر ضعیف و سخیف است که کمتر مورخی آن را گزارش کرده، حتی بسیاری از مورخان سنی نیز آن را نپذیرفتهاند و در مقابل آن موضعگیری هم میکنند، چنانکه خود ابناثیر نیز این گزارش را نپذیرفته و اینچنین به آن پاسخ میدهد:
این روایت درست و صحیح نیست، بلکه روایت صحیح این است که امیرالمؤنین19 ـ علی ـ بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه ـ از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله ـ .20
با توجه به طرح دیدگاههای متفاوت درباره زمان بیعت علی علیهالسلام، مشخص شد که نظریه تعجیل امام علی علیهالسلام برای بیعت، طرفداری ندارد. بنابراین، آنچه باقی میماند بهطور کلی به دو دسته تقسیم میشود:
1. بیشتر اقوال مبنی بر این است که بیعت امام علی علیهالسلام با ابوبکر تحقق یافته، اما زمان آن از منظر برخی مورخان بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» و حدودا شش ماه بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله بوده است.
2. نظریه دیگر که مربوط به شیخ مفید است بر اصل عدم پذیرش بیعت از سوی آن حضرت تأکید دارد.
اکنون برای روشن شدن حقیقت امر، اقوال مورخان مشهور شیعه و سنی بررسی میشود تا بتوان از مجموع گزارشها جمعبندی ارائه کرد.
ابوبکر بار دیگر عمر، قنفذ و تنی دیگر را فرستاد و به آنها دستور داد تا علی علیهالسلام را نزد وی ببرند. به علی علیهالسلام گفتند: بیعت کن. علی علیهالسلام فرمود: اگر بیعت نکنم چه میکنید؟ در پاسخ وی گفتند: در این صورت، سوگند به خدا گردن تو را خواهیم زد. علی علیهالسلامگفت: در این صورت، بنده خدا و برادر رسول خدا را میکشید. عمر پاسخ داد: بنده خدا را آری، ولی برادر رسول خدا را هرگز. ابوبکر گفت: تا زمانی که فاطمه در کنار اوست او را مجبور بر این کار نمیکنم. علی علیهالسلام تا زمانی که فاطمه زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد. فاطمه«علیهاالسلام» پس از پدرش رسول خدا فقط 75 شب زنده بود.21
دینوری در ادامه میافزاید:
گویند وقتی فاطمه«علیهاالسلام» وفات کرد، علی علیهالسلام در پی ابوبکر فرستاد تا نزد وی آید. ابوبکر آمد، بنیهاشم نیز نزد علی بودند. ابوبکر آمده و آنها با وی در مسجد بیعت کردند.
هیچ کس از بنیهاشم با ابوبکر بیعت نکرد تا فاطمه ـ رضی اللّه عنها ـ وفات یافت. درباره بیعت علی ابن ابی طالب علیهالسلام با ابوبکر اختلاف است. بعضی میگویند بعد از ده روز پس از وفات فاطمه«علیهاالسلام»، یعنی هفتاد و چند روز پس از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآلهبیعت کرد، و بعضی سه ماه گفتهاند و بعضی شش ماه، و جز این نیز گفتهاند.22
عمر سوی علی علیهالسلام و زبیر رفت و آنها را به ناخواه آورد و گفت: یا به دلخواه بیعت کنید و یا به اجبار بیعت میکنید، و آنها بیعت کردند.23
گزارش طبری از جریان سقیفه، چند نکته دارد: نخست، آنکه تنها این نقل، تسریع در بیعت گرفتن در جریان سقیفه را میرساند. دوم، این اتفاق در هر زمانی افتاده باشد، عامل زور و فشار باعث پذیرش این بیعت از سوی علی علیهالسلام بوده است. بنابراین، بدیهی است با توجه به رکن اصلی بیعت که اختیار است این نوع بیعتها نه اعتبار و حجیت شرعی برای بیعت کننده دارد و نه برای بیعت شونده جایگاه مشروعی دارد.
علی مدت شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد. فاطمه«علیهاالسلام» صد روز پس از پیامبر درگذشت. و بعضی سه ماه گفتهاند. علی علیهالسلامتا فاطمه«علیهاالسلام» را به خاک نسپرد با ابوبکر بیعت نکرد.24
...پس ابوبکر سرپیچید از اینکه اموال ـ فدک ـ چیزی به فاطمه«علیهاالسلام» دهد. و فاطمه بر او خشم گرفت و نیز تا مرگ خود با او سخن نگفت. و فاطمه پس از پدرش تنها شش ماه زنده بود.25
...فاطمه«علیهاالسلام» با ابوبکر ـ در اعتراض به وی ـ سخن نمیگفت تا آنکه از دنیا رفت. وی بعد از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله شش ماه زندگی کرد... و تا زمانی که فاطمه«علیهاالسلام» زنده بود مردم به علی علیهالسلام توجه داشتند، اما تمایل مردم به وی بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام»کم شد. پس متمایل به کنار آمدن با ابوبکر و بیعت با او شد. اما علی علیهالسلام در طول مدت آن شش ماه هرگز بیعت نکرد... .26
...علی با ابوبکر بیعت نکرد تا اینکه فاطمه«علیهاالسلام» شش ماه بعد از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفت، وی در ادامه میافزاید، زمانی که جنگ با مرتدین آغاز شد عثمان نزد امام علی علیهالسلام آمد و گفت: تا وقتی که تو بیعت نکنی کسی به جنگ این افراد نخواهد رفت. عثمان پیوسته با وی سخن گفت تا اینکه وی را نزد ابوبکر برد و علی با او بیعت کرد و مسلمانان خشنود شده برای جنگ با مرتدین کمر همت بستند.27
پس بیرون رفتند و هر که در خانه بود رفت و چند روزی ماندند سپس یکی پس از دیگری بیعت میکردند لیکن علی جز پس از شش ماه و به قولی چهل روز بیعت نکرد.28
... ناگهان مشاهده کردم که مردم به طرف ابوبکر رفتهاند و شتابان با او بیعت کردند، من از بیعت خودداری کردم چون خود را از همگان به مقام ـ جانشینی ـ رسول خدا شایستهتر میدانستم. من مدتی صبر کردم تا آنگاه مشاهده نمودم گروهی از اسلام برگشتند و از دین اسلام دست برداشتند. در این هنگام برای حفظ اسلام من با خود به مصلحت اسلام فکر کردم و دیدم مسئله مهمتر از خلافت پیش آمده و خلافت در اینجا چندان اهمیتی ندارد.29
اتفاق نظر همه ـ دانشمندان ـ این است که بیعت امیرالمؤنین علیهالسلام با ابوبکر به تأخیر افتاد (یعنی در روز سقیفه این اتفاق نیفتاد) برخی کمترین زمان بیعت ایشان را سه روز [پس از ماجرای سقیفه] مطرح کردهاند. عدهای میگویند: بیعت علی علیهالسلام بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام»بود. برخی نیز میگویند: چهل روز بعد بیعت کرد. و گروهی دیگر میگویند: شش ماه طول کشید.
نظر محققان شیعه و عقیده حق این است که امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیهالسلامهرگز با ابوبکر بیعت نکرد. آنها اتفاق نظر دارند که بیعت علی علیهالسلام با ابوبکر از همان روز سقیفه به تأخیر افتاد، سپس در خصوص بیعت ایشان بعد از این زمان، اختلاف کردهاند. از جمله چیزهایی که دلیل بر عدم بیعت علی علیهالسلام است اینکه:
الف ـ اینکه به بیعت عجله نکرده است امری مقبول است و عین هدایت، و عجله در بیعت عین ضلالت.
ب ـ تأخیر گمراهی و ترک بیعت، هدایت است.
ج ـ تأخیر و ترک بیعت هر دو صواب است.
د ـ وگرنه تأخیر بیعت و ترک آن خطا است.
پس اگر تأخیر در بیعت، گمراهی و باطل باشد، هر آینه علی علیهالسلام باید بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله به خاطر ترک امر حقی، گمراه شده باشد، حال آنکه امت اجماع دارند بر اینکه بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله هرگز امر ضلالی از علی علیهالسلام صادر نشده است (یعنی هیچ کس نگفته است که علی گمراه شده است)... پس به سبب آنچه ما بیان کردیم ثابت شد که امیرالمؤنین علیهالسلام با ابوبکر بیعت نکرده است.30
اختلاف و تشتت اقوال در این زمینه به گونهای است که شیخ مفید نیز آنها را مطرح کرده است، از این رو به سختی میتوان در این باره اظهار نظر کرد و یک نظریه را پذیرفت. بنابراین، به نظر میرسد شیخ مفید به عنوان متکلم و فقیه برجسته شیعه ممکن نیست که بدون دلیل و مدرک سخنی را نقل کند و از آن دفاع کند، اما این امکان نیز وجود دارد که گوشهای از نکات تلخ تاریخی برای ایشان از حیث کلامی قابل توجیه نبوده و آن را نپذیرفته باشند. پس ممکن است با توجه به معنا و مفهوم بیعت و انشایی نبودن آن، یعنی الزام شرعی در عمل به آن، اکراه امام علیهالسلام به بیعت و دیدگاه کلامی شیعه، بهویژه شیخ مفید درباره عصمت ائمه علیهمالسلام وی قائل به عدم بیعت علی علیهالسلام با ابوبکر شده باشد. به عبارت دیگر، شیخ مفید درباره بیعت امام علی علیهالسلام با توجه به استدلال عقلی و مبنای کلامی خود به بحث پرداخته و به عدم بیعت علی علیهالسلام با ابوبکر استدلال میکند. چنانکه در کتاب الجمل مینویسد:
اکراه بر بیعت، دلیل بر فساد آن است با اینکه این روایت ـ بیعت علی با ابوبکر ـ در نهایت ضعف قرار دارد.31
توجیه دیگر اینکه بگوییم امام علی علیهالسلام برای نجات اسلام و پایمال نشدن زحمات پیامبر به نوعی با ابوبکر به مصالحه پرداخته است که در این صورت، معنای آن، بیعت اصطلاحی نیست، زیرا این سخن با مبانی کلامی و اعتقادی شیعه سازگارتر است.
4. سیدحسینمحمد جعفری در تشیع در مسیر تاریخ بعد از ذکر روایات مختلف درباره زمان و چگونگی بیعت میگوید:
ولی بنا به متعارفترین روایات نقل شده که میباید به جهت مدرک تاریخی جامع و شرایط محیطی به عنوان روایاتی موثق پذیرفته شوند، علی علیهالسلام تا هنگام مرگ فاطمه«علیهاالسلام»، یعنی شش ماه بعد، خود را کنار کشید.32
جز سعد، علی علیهالسلام و بنیهاشم و چند تن دیگر از صحابه نیز تا مدتی، از بیعت با ابوبکر سر باز زدند. بعضی مورخان نوشتهاند علی علیهالسلام در مدت شش ماه که فاطمه پس از محمد صلیاللهعلیهوآله زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد، ولی این اظهار نظر دور مینماید، چه خیرخواهی علی علیهالسلام برای امت و بیمی که از تفرقه مسلمانان داشت مانع از تأخیر میگردید. از این گذشته، سران قوم که میخواستند پایه حکومت را هرچه زودتر استوار کنند مسلما این مدت دراز، او را به حال خود نمیگذاشتند.33
از جمعبندی مجموع اقوال مورخان چنین به نظر میرسد که با تثبیت حکومت ابوبکر، بیعتگیری از مخالفان به شدت دنبال شد و در این راه از عامل فشار نیز بهره بردند. البته امام علی علیهالسلام تا مدتی با خلیفه بیعت نکرد، چنانکه آن حضرت در خصوص نپذیرفتن بیعت ابوبکر در سقیفه تا سپری شدن مدت زمانی، میفرمایند:
به خدا سوگند، هرگز در خاطرم نمیگذشت که عرب پس از رحلت محمد صلیاللهعلیهوآلهخلافت را از اهلبیت او به دیگری واگذارد یا مرا پس از او از جانشینیاش بازدارد و مرا به رنج نیفکند جز شتافتن مردم به سوی فلان و بیعت کردن با او. من چندی از بیعت دست بازداشتم تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام برمیگردند و میخواهند دین محمد صلیاللهعلیهوآله را از بن برافکنند، ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم در دین، رخنهای یا ویرانی خواهم دید که برای من مصیبتبارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود.34
ابن ابی الحدید نیز در تفسیر و شرح این جمله امیرالمؤنین در نهجالبلاغه که فرمود: «فأمسکت یدی» میگوید:
منظور از این جمله، یعنی از بیعت با او (ابوبکر) خودداری کردم تا آنکه دیدم مردم از دنیا برمیگردند؛ یعنی اهل رده... و این تلاش علی علیهالسلام از باب دفع ضرر از دین بوده است و این کار واجب است، چه برای مردم امامی باشد چه نباشد.35
تنها اختلاف باقی مانده در گزارش برخی مورخان، اختلاف در زمان دقیق بیعت است. چنانکه گذشت بیشتر مورخان اهل تسنن، شش ماه بعد از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله را تأیید میکنند و معتقدند بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» بیعت صورت گرفته است. طبق این قول، فاطمه«علیهاالسلام» بعد از درگذشت پیامبر شش ماه حیات داشته است. اما برخی اقوال زمان بیعت را کمتر از شش ماه میدانند که در این گزارشها نیز بیعت بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» مطرح شده است.
این تشتت آرا در زمینه زمان دقیق بیعت، مانع اظهار نظر قطعی میشود، چراکه درباره زمان وفات فاطمه«علیهاالسلام» اقوال دیگری نیز مطرح است، چنانکه طبق گزارش ابنقتیبه دینوری که تا حدودی موافق با یک دیدگاه شیعه نیز میباشد، زمان وفات فاطمه«علیهاالسلام» 75 روز پس از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآلهمیباشد و طبق گزارش دیگری از سوی شیعیان، شهادت آن حضرت پس از 95 روز است.
بنابراین، اگر قبول کنیم که بیعت بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» صورت گرفته است، طبق دیدگاه شیعه، علی علیهالسلام حدود سه ماه و نیم از بیعت خودداری کرده است؛ یعنی تا زمانی که فاطمه«علیهاالسلام» زنده بود بیعتی از سوی امام علی علیهالسلام با ابوبکر صورت نگرفت. لذا این دیدگاه با قول برخی از مورخان سنی که بیعت علی بن ابی طالب علیهالسلام را پس از فوت فاطمه«علیهاالسلام» میدانند سازگارتر است. اما طبق گزارش برخی دیگر از مورخان سنی، بیعت پس از گذشت شش ماه از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآلهانجام شده است. این دیدگاه پذیرفته نیست، زیرا با مدت زمان وفات فاطمه«علیهاالسلام»در دیدگاه شیعه مخالف است. نیز با توجه به شرح ماجرای سقیفه و اقوال مورخان که بیان شد، و بر اساس شدت عجله حاکمیت در تثبیت جایگاه خود و خفه کردن صدای مخالف و تهدید علی علیهالسلام، به نظر میرسد آنان در پی بهترین فرصت برای گرفتن بیعت از ایشان بودند. از این رو، بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام»؛ یعنی پس از گذشت سه ماه و نیم از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله، یعنی همزمان با اوجگیری حرکت جنگهای رده و مبارزه با مرتدان، از امام علی علیهالسلامبیعت گرفته شد؛ بیعتی که بر اساس مصلحت بوده و در واقع نوعی مصالحه برای دفع ضرر بود، لذا از نظر اعتقادی بیعت اصطلاحی به حساب نمیآید.
با توجه به آنچه گفته شد به نظر میرسد که نظریه جناب استاد شهیدی با مدعای این تحقیق همخوانی داشته باشد، چنانکه ایشان مینویسند:
چه خیرخواهی علی علیهالسلام برای امت و بیمی که از تفرقه مسلمانان داشت مانع از تأخیر میگردید. از این گذشته سران قوم که میخواستند پایه حکومت را هرچه زودتر استوار کنند مسلما این مدت دراز، او را به حال خود نمیگذاشتند.36
معاویة بن ابی سفیان نیز که بیانصافتر از او در تاریخ کمتر شناخته شده است، در نامهای به امام علی علیهالسلام در بیان شدت جریان سقیفه مینویسد:
دستگاه خلافت، تو را همانند شتر سرکشی که به بند شده باشد، کشانکشان برای بیعت سوق داد.37
امام علی علیهالسلام در پاسخ معاویه میفرماید:
اکنون پس از روشن شدن حدود زمانی بیعت، باید به این نکته اساسی پاسخ داد که چه انگیزهای باعث شد تا امام علی علیهالسلامتن به پذیرش بیعت با ابوبکر بدهد؟
پس از روشن شدن این نکته که بیعت علی علیهالسلام بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» اتفاق افتاده است باید دید که چه عواملی سبب پذیریش این بیعت از سوی آن حضرت شد. بررسی سخنان مورخان حکایت از این دارد که دستگاه حاکم تلاش داشت جایگاه نامشروع خود را مشروعیت بخشد و برای این کار از اعمال فشار بر بنیهاشم بهره برد. لذا اینان در پی فرصت بودند تا این کار را عملی کنند. از جهتی نیز علی علیهالسلامکسی نبود که بدون دلیل به بیعت با خلافت غاصبان حقش تن دهد. از این رو باید هدف و مصلحتی مهم وجود داشته باشد تا ایشان به این مصالحه و بیعت اکراهی تن داده باشد.
امیرالمؤنین علی علیهالسلام درباره جریان سقیفه و غصب حق اهلبیت علیهمالسلام، و چگونگی رفتار خود چنین میفرمایند:
هان به خدا سوگند ابن ابی قحافه جامه خلافت پوشید و نیک میدانست خلافت جز مرا نشاید که آسیاسنگ، تنها گرد استوانه به گردش درآید. آری من آن بلندقلهام که امواج معارف، سیلآسا از دامنههایش سرازیر باشد و هیچ پروازگر آسمانسایی را یارای تسخیر بلندی آن نباشد. پس میان خود و مقام خلافت پردهای آویختم و از همه چیز کناره گزیدم و به چارهجویی نشستم که: آیا با شانههایی بینصیب مانده از دست، یورش برم یا چنان ظلماتی را تاب آرم که در آن پیر، فرسوده و کودک، پیر شود، و مؤن تا دیدار پروردگارش دست و پا زند. پس خردمندانهتر آن دیدم که با خاری در چشم و استخوانی در گلو، صبر پیشه کنم، و کردم در حالی که به یغما رفتن میراثم را به تماشا نشسته بودم.39 به کار خود درنگریستم، دیدم پیش از آنکه بیعت کنم میبایست از فرمان رسولالله صلیاللهعلیهوآله اطاعت کنم که مرا به مدارا خوانده بود. آری، در آن هنگام، عهد و پیمان دیگری به گردن من بود.40
واقعیت این است که اگر به خاطر اسلام و مسلمانان نبود و میان امت اختلاف نمیافتاد آن جناب حتی به اندازه یک نیمروز، حکومت غاصب خلفا را تحمل نمیکرد، زیرا بارها به غصب حقش از سوی خلفا اشاره میفرمود و از آن دفاع میکرد، چنانکه در همان روز اول جریان سقیفه از اولویت خود به خلافت سخن به میان آورد.
غائله ارتداد و همگام با آن، ظهور پیامبران دروغین، حکومت نوپای اسلامی را با بحرانی دیگر روبهرو ساخت، چراکه داخل مدینه نیز مخالفتهای انصار و جمع زیادی از مهاجران، خلیفه اول را در تنگنای سیاسی قرار داده بود.
امام علی علیهالسلام نیز تا مدتها از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید و مخالفت خود را اعلام کرد، اما وقتی مسئله ارتداد رخ داد و حکومت اسلامی با خطر روبهرو شد، علی علیهالسلام از حق خویش گذشت و برای هدف والاتری بیعت با خلیفه را پذیرفت،41 زیرا در صورت عدم پذیرش بیعت از سوی امام علی علیهالسلام ممکن بود بسیاری، از جمله یاران باوفای وی از همراهی در جنگ خودداری کنند.
آن حضرت در خصوص علت بیعت خود با ابوبکر چنین میفرماید:
من چندی از بیعت دست بازداشتم، تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام برمیگردند و میخواهند دین محمد صلیاللهعلیهوآله را از بن برافکنند. ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم در دین رخنهای یا ویرانی خواهم دید که برای من مصیبتبارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود... در گیرودار آن حوادث از جای برخاستم تا باطل نیست و نابود شد و دین برجای خود آرام گرفت و استواری یافت.42
آری در این شرایط دشوار، نقش علی برای حکومت نوپای اسلام سرنوشتساز بود. حاضر نبودن ایشان در صحنه سیاسی، بهویژه در ماجرای ارتداد، در حالی که اولین مسلمان، داماد پیامبر صلیاللهعلیهوآله و نزدیکترین یاور او بود، میتوانست ابهامآمیز باشد و دستگاه خلافت را زیر سؤل ببرد. دستگاه خلافت میدانست که در هر شرایطی به بیعت علی علیهالسلام نیاز دارد، زیرا کسی تمایل به شرکت در جهاد ندارد و از طرف دیگر علی علیهالسلام نیز خود را مقید به دفاع از اسلام میداند. لذا به همین سبب، عثمان نزد آن حضرت رفته و در گفتوگوی با ایشان اظهار میدارد که اگر بیعت نکنی، هیچ کس به جنگ با دشمن نمیرود. با اصرار فراوان عثمان، امام علی علیهالسلام با ابوبکر بیعت کرد و مسلمانان خرسند شده، برای جنگ با مرتدان کمر همت بستند.43
اما امام علی علیهالسلام برای اینکه نشان دهد حاکمیت موجود را نپذیرفته یا آن را مشروع نمیداند، علاوه بر عدم بیعت ابتدایی، هیچ مسئولیت حکومتی را نپذیرفت و علاوه بر تصحیح اشتباه خلفا همواره از سیاست نادرست آنان انتقاد میکرد.
بیعتگرفتن از علی علیهالسلام با هجوم به خانه فاطمه«علیهاالسلام»صورت گرفت و کسانی که آن حضرت را در فشار قرار دادند ظاهرا به پیروزی خود امیدوار بودند، زیرا اگر علی علیهالسلام قیام میکرد از آنجا که زمینه قیام فراهم نبود، اختلافی پردامنه میان مسلمانان به وجود میآمد، و اگر هم تسلیم میشد، گروه مخالف به آسانی به حکومت نامشروع خود دست مییافتند. اما زمان بیعت علی علیهالسلام با توجه به شرایط موجود، بعد از شهادت حضرت زهرا«علیهاالسلام»، یعنی پس از سه ماه و نیم، با اعمال فشار دستگاه حاکم و مصلحتاندیشی امام علی علیهالسلام به حفظ وحدت اسلامی، صورت گرفت؛ یعنی در زمانی که ابوبکر تمام تلاش خود را برای مقابله با جریان مرتدان به کار بسته بود، آن حضرت به منظور حمایت همگان از اسلام و شرکت مسلمانان در سپاه ابوبکر با او بیعت کرد.
1. نهجالبلاغه، به کوشش سید رضی، ترجمه عبدالحمید آیتی، چاپ سوم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378.
2. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، چاپ دوم: تهران، نشر نی، 1379.
3. ابناثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران، مؤسه مطبوعاتی علمی، 1371.
4. ابناعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تحقیق غلامرضا طباطبایی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372.
5. ابنسعد، محمدبن کاتب واقدی، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر فرهنگ و اندیشه، 1374.
6. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، بیروت، المطبعة دار الفکر، 1401ق.
7. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، تحقیق محمد حمیداللّه، مصر، دار المعارف، 1959م.
8. ثقفی کوفی اصفهانی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق جلالالدین حسینی ارموی، تهران، انجمن ملی، 1353.
9. جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1373.
10. ، تاریخ خلفا، چاپ اول: قم، انتشارات دلیل، 1380.
11. جعفری، محمدتقی، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374.
12. دینوری، ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، بیروت، دار الاضواء، 1410ق.
13. شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، چاپ دوم: تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1363.
14. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، روائح التراث العربی.
15. ، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم: تهران، نشر اساطیر، 1375.
16. طوسی، تلخیص الشافی، تحقیق سیدحسین بحرالعلوم، چاپ سوم: قم، انتشارات عزیزی، 1394ق.
17. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسة الوفاء، 1403ق.
18. محمدجعفری، سیدحسین، تشیع در مسیر تاریخ، چاپ دوازدهم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1384.
19. مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374.
20. مطهر بن طاهرمقدسی، البدء و التاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ اول: تهران، نشر آگه، 1374.
21. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الفصول المختاره، تحقیق سید میرعلی شریف، چاپ دوم: بیروت، دار مفید، 1414ق.
22. ، الجمل، مکتبة الداوری.
23. نویری، شهابالدین احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب فی فنون الادب، قاهره، مطبعة دار الکتب المصریه، 1342ق.
24. نیشابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، بیروت، دار الفکر، 1401ق.
25. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، چاپ نهم: تهران، نشر انتشارات علمی و فرهنگی، 1382.
1. محمدتقی جعفری، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 18ـ19.
2. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 1.
3. ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 21 و تاریخ طبری، ج 4، ص 1348.
4. همان منابع.
5. شیخ مفید، الجمل، ص 59.
6. ابناثیر، همان، ص 13.
7. ابناثیر، همان، ص 21 و ابنسعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 186.
8. یعقوبی، همان، ج 1، ص 527.
9. ابناثیر، همان، ص 15 و مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 657.
10. یعقوبی، همان، و نیز ر.ک: ابناثیر، همان، ص 12 به بعد.
11. ابنقتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 30: «وان ابابکر تفقد قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی ـ کرم اللّه وجهه ـ فبعث الیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علی، فأبوا ان یخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والذی نفس عمر بیده، لتخرجن او لأحرقنها علی من فیها...».
12. یعقوبی، همان، و نیز ر.ک: ابنقتیبه دینوری، همان، ص 27 ـ 33.
13. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 28، ص 184 و نیز ر.ک: ابنقتیبه دینوری، همان، ص 28.
14. دینوری، همان، ص 28 ـ 29.
15. دینوری، همان، ص 29 و نیز ر.ک: یعقوبی، همان، ص 527.
16. ابناثیر، همان، ص 21 و نیز ر.ک: مسعودی، همان.
17. تاریخ طبری، ج 4، ص 1130.
18. شیخ مفید، الفصول المختاره، ص 40 و 56 به بعد.
19 نکته قابل توجه آنکه ابناثیر در این گزارش و دفاعیه، امام علی علیهالسلام را با واژه امیرالمؤمنین مورد خطاب قرار داده است.
20. ابناثیر، همان، ص 13.
21. دینوری، همان، ص 29 ـ30.
22. مسعودی، همان، ص 646 و 657.
23. تاریخ طبری، ج 4، ص 1330.
24. مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج 2، ص 764.
25. ابنسعد، همان، ج 2، ص 257.
26. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ج 5، ص 82 ـ 84 و مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج 5، ص 153.
27. احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 586 ـ 587.
28. یعقوبی، همان، ج 1، ص 527.
29. ثقفی کوفی اصفهانی، الغارات، ج 1، ص 306: «فلما مضی لسبیله صلیاللهعلیهوآله تنازع المسلمون الأمر بعده، فواللّه ما کان یلقی فی روعی، ولا یخطر علی بالی ان العرب تعدل هذا الأمر بعد محمد صلیاللهعلیهوآله عن أهل بیته ولا أنّهم منّحوه عنّی من بعده، فما راعنی إلاّ انثیال الناس علی ابیبکر واجفالهم الیه لیبایعوه، فامسکت یدی و رأیت أنّی أحق بمقام رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله فی الناس ممّن تولّی الأمر من بعده فلبثت بذاک ما شاءاللّه حتی رأیت راجعة من الناس رجعت عن الإسلام یدعون الی محق دین اللّه وملّة محمد صلیاللهعلیهوآله وابراهیم علیهالسلامفخشیت أنْ لم انصر الاسلام واهله أن أری فیه ثلماً وهدما یکون مصیبته أعظم علی من فوات ولایة أمورکم التی انّما هی متاع ایام قلائل، ثم یزول ما کان منها کما یزول السراب و کما یتقشع السحاب فمشیت عند ذلک الی ابیبکر فبایعته ونهضت فی تلک الأحداث حتی ذاغ الباطل وزهق وکانت کلمهاللّه هی العلیا».
30. شیخ مفید، الفصول المختاره، ص 56 ـ59.
31. شیخ مفید، الجمل، ص 59.
32. سیدحسینمحمد جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، ص 68.
33. سیدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 93.
34. نهجالبلاغه، نامه 62، ص 763.
35. ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ص 146 ـ 147.
36. سیدجعفر شهیدی، همان.
37. نهجالبلاغه، نامه 28، ص 651.
38. همان.
39. همان، خطبه 3، ص 45.
40. همان، خطبه 37.
41. رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص 87.
42. نهج البلاغه، نامه 62، ص 763.
43. بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 587 و شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج 3، ص 77.
علل فراموشی غدیر
طاهره خاکساران1- فاطمه محسنی-زهرادربهانی
1. دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث-دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)
چکیده:
مقدمه: ولایت امیرالمؤمنین(ع) از همان اوّلین روزی که نبی اکرم(ص) برای اعلان رسالت و دعوت علنی مأمور شدند، مطرح شد. پیامبر دوراندیش و آیندهنگر اسلام نه تنها خط امامت را در طول تاریخ ترسیم کرد، و بر پایبندی به آن از مردم بیعت گرفت، بلکه حسن ختام هستی را که با آخرین وصی او و ظهورش تحقق مییابد نیز به مردم آن زمان، بلکه به بشریت گوشزد نمود. یکی از آسیبهای بنیادینی که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) دنیای اسلام را تحت تأثیر جدی قرار داد، فراموشی واقعهی غدیر بود که با محروم ساختن علی(ع) از حق الهی خویش، جریان رهبری را از امامت به خلافت منحرف ساختند.
هدف : بررسی علل فراموشی غدیر از نگاه محقیقین علوم اسلامی
مواد و روش : این مقاله به صورت کتابخانه ای ، و با بهره گیری از برخی کتب روایی، تفاسیر ، و مقالات مرتبط در این زمینه به انجام رسیده است.
یافته ها: در مکتب شیعه بحث ولایت و امامت از جایگاه ویژهای برخوردار است .پیامبرمکرّم اسلام (ص) بعد از بعثت, از آغاز رسالت خود تا زمان ارتحالش در هرجا و در هر زمان که شرایط اقتضا مىکرد, از فرصت استفاده کرده و مقام و منزلت على(ع) را به اصحاب یادآور مى شد و جانشینى او را به عام و خاص گوشزد مى نمود. احادیث یوم الدار, منزلت, ثقلین و... نمونه هایى از موارد فوق است. ولی هیچ یکِ آنها از نظر عظمت و صراحت و قاطعیت به پایه « حدیث غدیر» نمیرسد. در غدیر خم با نزول آیه تبلیغ ، رسول گرامی اسلام(ص) مأمور به ابلاغ حکم ولایت و جانشینی علی(ع) به مردم شد. ولی جمعیت انبوهی که در غدیر خم شاهد بر نصب مولا علی (ع) بر امامت امت بودند، پس از رحلت رسول خدا(ص)، پیمان شکنی کرده و حاضر نشدند در صحنه حاضر شده ، امام علی (ع) را یاری کنند. سرمنشأ اصلی اختلاف در میان مسلمانان و ظهور دیدگاههای گوناگون در بارهی رهبری جامعه اسلامی، به هنگام تعیین جانشینی آن حضرت در سقیفه بنی ساعده پدیدار گشت. جای نگرفتن اسلام در قلوب مردم، احیاى فرهنگ قبیله اى، احیای فرهنگ اشرافى ، حب ریاست و قدرت طلبی، ترس از عدالت علی(ع) و عقدهها و کینههای دیرینه و حسادت نسبت به علی(ع) ، از مهم ترین عوامل موثر در انتخاب نکردن امام علی (ع) به منصب خلافت و امامت بود که پیامد آن فراموشی واقعهی غدیر و سفارش پیامبر در باره ی امامت و رهبری علی (ع) و در نتیجه خارج ساختن جریان رهبری از امامت به خلافت بود.
نتیجه گیری: غدیر به عنوان مهمترین رویداد عصر رسول خاتم(ص)، که رسالت جهانی پیامبر را با تعیین رهبر و راهنمای پس از او تکمیل و پایداری نهضت اسلامی را تضمین میکرد ، و موجب نا امیدی تمام دشمنان اسلام شده بود، متأسفانه با برنامهریزی قبلی برخی از صحابه پیامبر(ص) پس از رحلت رسول خدا(ص) به فراموشی سپرده شد و سبب انحراف جریان رهبری جامعه اسلامی از مسیر تعیین شده الهی گردید. مردم و میزان آگاهی آنها از ارزشهای مهم دینی، نقش بسزایی در روند جریانات و تحولات جامعه دارد. شیعه وظیفه دارد طبق سفارش پیامبر اکرم(ص)، پیام غدیر را به نسل های بعد برساند و از تمام راههای ممکن و تواناییها و امکانات در جهت ترویج و بزرگداشت واقعه غدیر استفاده نماید، چرا که غدیر سند هویت شیعه است .
کلید واژه: غدیرخم ، امامت علی (ع)، فراموشی غدیر
مقدمه
ولایت امیرالمؤمنین(ع) از همان اوّلین روزی که نبی اکرم(ص) برای اعلان رسالت و دعوت علنی مأمور شدند، مطرح شد و رخداد غدیر اوج تثبیت ولایت امیرمؤمنان علی(ع) بوده به طوری که برای احدی عذر یا راه گریزی باقی نگذاشته است. همان تعبیری که حضرت صدیقه کبری(س) فرمود: « هَلْ تَرَکَ أَبِی یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ لِأَحَدٍ عُذْرا »[1].
آیا پدرم روز غدیر خم برای کسى جاى عذرباقی گذاشت؟
شیعه بر این باور است که کسی که رهبری جامعه اسلامی را عهده دار میشود، باید شایسته ترین و داناترین فرد نسبت به احکام و مسائل دین بوده و در بیان حقایق دین و معارف الهی و پاسخ به پرسشهای مذهبی مردم، همچون پیامبراکرم(ص)، مصون از خطا و اشتباه باشد. پس خلافت یک منصب الهی است و جانشین پیامبر باید از جانب خدا تعیین شود. زیرا آگاهی از صفاتی همانند علم و عصمت که از شرائط عمده جانشین پیامبر است، برای انسانهای عادی امکان پذیر نیست. و خداست که میداند این نعمتهای بزرگ را به چه کسانی عطا کند و دیگران، راهی برای دستیابی به چنین علم و آگاهی ندارند. هم چنین معتقد است که پیامبر از جانب خدای سبحان، این انتخاب الهی را در مواردی فراوان به مردم ابلاغ کرده است و ماجرای غدیر خم مهم ترین آنهاست. در این حادثه بود که وجود مبارک امیر مؤمنان علی(ع) از ناحیه خداوند عزّوجلّ به عنوان سرسلسله امامت و رهبری برگزیده شد.
حضرت رسول(ص) به همه نسلها درباره خطبه غدیرخم سفارش کردند: ای مردم ، آن چه مامور به ابلاغ آن بودم به شما رساندم و این ابلاغ حجتی است بر کسانی که شاهدند و حضور دارند و آن هایی که حضور ندارند و کسانی که متولد شدهاند و یا آنهایی که متولد نشدهاند. پس باید حاضرین به غایبین و پدرها به فرزندان تا قیامت این پیام را برسانند.[2]
طبق فرمایش نبی خاتم(ص)، انسانها مأمور شدند با وصی او تجدید عهد کنند و دست در دست او بگذارند تا به فرموده حضرت زهرا(س)، به راحتی و ملایمت به راه هدایت و رستگاری رهنمون شوند. اما آنچه نوعا در اذهان مردم جاگرفت این مطلب بود که در غدیرخم، پیامبر اکرم (ص) فقط امیر مؤمنان علیهالسلام را به عنوان وصی و جانشین خود انتخاب کرد. در حالی که پیامبر دوراندیش و آیندهنگر اسلام نه تنها خط امامت را در طول تاریخ ترسیم کرد، و بر پایبندی به آن از مردم بیعت گرفت، بلکه حسن ختام هستی را که با آخرین وصی او و ظهورش تحقق مییابد نیز به مردم آن زمان، بلکه به بشریت گوشزد نمود و در بخشهای متعدد خطبه غدیر بر امامت تمامی امامان تصریح کرد و با صوت جلی فریاد کشید: «مَعاشِرَ النّاسِ اِنّی اَدَعُها اِمامَةً وَ وِراثَةً فی عَقِبِی اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ قَدْ بَلَّغْتُ ما اُمِرْتُ بِتَبْلِیغِهِ حُجَّةً عَلی کُلِّ حاضِرٍ وَ غائِبٍ وَ عَلی کُلِّ اَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ اَوْ لَمْ یَشْهَدْ»[3]
ای مردم! من امر خلافت را به عنوان امامت و وراثت در نسل خود تا روز قیامت به ودیعه میسپارم، و من ابلاغ کردم آنچه را مأمور به ابلاغش بودم تا حجت باشد بر حاضر و غائب و بر همه کسانی که حضور دارند یا ندارند.
و در فرازی دیگراز خطبه غدیر فرمود:
«مَعاشِرَ النّاسِ اِنّی نَبِیٌّ وَ عَلِیٌّ وَصِیٌّ، اَلا اِنَّ خاتَمَ الاَْئِمَّةِ مِنَّا الْقائِمُ الْمَهْدِیُّ اَلا اِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَی الدّینِ، اَلا اِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ، اَلا اِنّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَ هادِمُها اَلا اِنَّهُ قاتِلُ کُلِّ قَبیلَةٍ مِنْ اَهْلِ الشِّرْکِ، اَلا اِنَّهُ الْمُدْرِکُ بِکُلِّ ثارٍ لِاَوْلِیاءِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ اَلا اِنَّهُ النّاصِرُ لِدینِ اللّهِ»[4]
« ای مردم! به راستی من نبی، و علی وصی من است. بدانید که آخرین امامان ما مهدی قائم(عج) است. بیدار باشید او غالب بر اساس دین، انتقام گیرنده از ظالمین، فاتح قلعهها و منهدم کننده آنها، و کشنده هر قبیلهای از اهل شرک است. اوست که انتقام دوستان خدای عزیز و جلیل را میگیرد و دین خدا را یاری میکند».
امامت به عنوان شأنی است از شئون پیامبر اکرم (ص) که با رحلت آن حضرت پایان نمیپذیرد و حقیقتی است که باید در جهان اسلام ادامه یابد، بنابراین تداوم رهبری الهی توسط شخص نبی اکرم (ص) برنامهریزی شد. اما نکتهای که حائز اهمیت است این است که رهبر جامعهای که به عنوان امام نقش ایفاء میکند با حاکمی که خود را خلیفه میخواند بسیار تفاوت دارد. در بحث امامت، صلاحیتهای ممتازی لحاظ شده که امام را شایسته قافله سالاری امت اسلامی میسازد، صفاتی همچون عصمت، علم، عدالت و...که در صورت تجمع در یک فرد او را در مقام امامت قرار میدهد لذا جایگاه امام متفاوت است با کسی که طبق نظر اهل حل و عقد یا با نظر شورا یا حتی با نظر مردم بر منصب حاکمیت و رهبری تکیه میزند. [5]
به همین جهت یکی از آسیبهای بنیادینی که پس ازرحلت پیامبر اکرم(ص) دنیای اسلام را تحت تأثیر جدی قرار داد، فراموشی واقعهی غدیربود که با محروم ساختن علی(ع) از حق الهی خویش، جریان رهبری را از امامت به خلافت منحرف ساختند. این مقاله با توجه به اهمیت مسأله غدیر و سفارش و تأکید رسول اکرم(ص) مبنی بر رساندن پیام غدیر به جهانیان تا روز قیامت، به علل فراموشی غدیراشاره دارد.
یافتهها
در مکتب شیعه بحث ولایت و امامت از جایگاه ویژهای برخوردار است و آیات و روایات زیادی اهمیت و لزوم آن را تأیید میکند. حضرت امام باقر(ع) فرمود: اسلام بر 5 پایه بنا شده است، نماز ، زکات، روزه ، حج و ولایت. و برای هیچ کدام ازچهار اصل قبلی، به اندازه ولایت ، سفارش نشده است، ولی مردم چهار اصل قبلی را رها کردند.[6]
پیامبرمکرّم اسلام (ص) بعد از بعثت, از آغاز رسالت خود تا زمان ارتحالش در هرجا و در هر زمان که شرایط اقتضا مىکرد, از فرصت استفاده کرده و مقام و منزلت على(ع) را به اصحاب یادآور مى شد و جانشینى او را به عام وخاص گوشزد مى نمود که احادیث یوم الدار, منزلت, ثقلین و... نمونه هایى از موارد فوق است. ولی هیچ یکِ آنها از نظر عظمت و صراحت و قاطعیت به پایه « حدیث غدیر» نمیرسد. در غدیر خم با نزول آیه تبلیغ ، رسول گرامی اسلام(ص) مأمور به ابلاغ پیام مهمّی میشود:
یَأَیهَُّا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا یهَْدِى الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ. (مائده/67)
اى پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنى پیامش را نرساندهاى. و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مىدارد. آرى، خدا گروه کافران را هدایت نمىکند.
حضرت مأمور به ابلاغ امر بسیار مهمی میشود که عدم تبلیغ آن مساوی با عدم تبلیغ رسالت در مدت 23سال است . به علاوه این موضوع مهم، مخالفان سرسختى داشته که پیامبر (ص) از مخالفت آنها که ممکن بوده مشکلاتى براى اسلام و مسلمین داشته باشد، نگران بوده است، به همین جهت خداوند به او تأمین و اطمینان خاطر میدهد.[7]
جاى تردید نیست که این حکم، حکمى است که حائز کمال اهمیت است به حدى که جا دارد رسول اللَّه (ص) از مخالفت مردم با آن اندیشناک باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد، حکمى است که در اهمیت به درجهایست که تبلیغ نشدنش، تبلیغ نشدن همه احکام دین است، و اهمال در آن اهمال در همه آنها است، حکمى است که دین با نبود آن جسدى است بدون روح که نه دوامى دارد و نه حس و حرکت و خاصیتی. حکمى است که مایه تمامیت دین و استقرار آن است، حکمى است که انتظار مىرود مردم علیه آن قیام کنند، و در نتیجه و رق را برگردانیده و آنچه را که رسول اللَّه (ص) از بنیان دین بنا کرده منهدم و متلاشى سازند. همچنین نشان میدهد رسول اللَّه (ص) هم این معنا را میدانسته و از آن بیمناک بوده، لذا در انتظار فرصتى مناسب و محیطى آرام، امروز و فردا مىکرده که بتواند مطلب را به عموم مسلمین ابلاغ کند و مسلمین هم آن را بپذیرند. و در چنین موقعى این آیه نازل شده ، و دستور فورى و اکید به تبلیغ آن حکم داده است.[8]
این آیه از سوره مائده در آخرین ایام حیات درخشان پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله) نازل شد و پس از آن نیز حکمى از احکام ذکر نشده است در اثر اینکه در همان ایام، واقعه شگفتآور خاتم بخشى على بن أبی طالب(ع) بود که در مسجد پیامبر در حضور گروهى از مسلمانان اتفاق افتاد و آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا» نازل شد و از او تقدیر نمود و او را تالى رسول خدا و ولى و اولى بتصرف بر مسلمانان خوانده و معرفى نمود. از این جهت مردم سابقه داشتند که پیغمبر اسلام در تعقیب آن آیه در باره ولایت عامه و وصایت على بن أبی طالب به طور صراحت با مردم گفتگو خواهد نمود و بدین مناسبت جمله «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» نیز مبنى بر تأکید و خطاب به پیامبر است که چنانچه در باره اعلام این حکم به مردم کوتاهى نمائى وظیفه رسالت خود را انجام ندادهاى و غرض تصریح به اهمیت این حکم بوده که رکن دین اسلام و محصول رسالت اوست. و نیز مردم از این خطاب تهدید آمیز بفهمند که رکن دین اسلام و روح احکام آن همین حکم است که چنانکه آنرا نپذیرند به منزله آن است که دین اسلام را نپذیرفتهاند و خطاب تهدید از این نظر نیست که احتمال رود رسول خدا در باره ابلاغ این حکم اهمال میفرماید، زیرا ساحت او منزه است از اینکه در انجام رسالت کوتاهى نماید بلکه به لحاظ اهمیت این حکم است که به منزله روح دین اسلام است و سایر احکام بمنزله جسد آنست و ادامه دعوت آن در جهان وابسته به تبلیغ آن حکم است. و جمله: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» نیز مبنى بر تأمین خاطر پیغمبر اسلام است که پروردگار، تو را از خطر مردم منافق ایمن میدارد و توطئه آنان را نقش بر آب مینماید.[9]
پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله در غدیر خم، براى بیان مقام حضرت على علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود:
إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ * (مائده/55)
ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آوردهاند: همان کسانى که نماز برپا مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند».
و خود على علیه السلام نیز براى حقّانیّت خویش، بارها این آیه را مىخواند.[10]
نویسنده محقق علامه امینى در" الغدیر" حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر ص و با اسناد و مدارک و از 84 نفر از تابعین و از 360 دانشمند و کتاب معروف اسلامى نقل کرده است که نشان مىدهد حدیث مزبور یکى از قطعىترین روایات متواتر است و اگر کسى در تواتر این روایت شک و تردید کند. باید گفت که او هیچ روایت متواترى را نمىتواند بپذیرد.[11]
نکته مهم این است که چرا با توجه به اهمیت این امر خطیر [ولایت و جانشینی علی (ع)] و تأکید و سفارش پیامبر(ص) بر آن ، واقعه غدیر به فراموشی سپرده شد؟
بیگمان علل و عوامل مختلفی در فراموشی غدیر دخالت دارند، ولی مهم ترین آنها به شرح زیر میباشد:
1 ـ جای نگرفتن اسلام در قلوب مردم
بسیارى از سران قریش و قبایل اطراف در اواخر عمر پیامبر(ص) در سالهای هشتم و به خصوص نهم هجرت پس از فتح مکه، اسلام آوردند که اسلام آوردن سران قریش یا بیشتر از روى اکراه بود و یا مقاصد دیگری داشتند. و اسلام آوردن بیشتر قبایل به این صورت بود که وقتی رئیس قبیله اسلام می آورد، تمام افراد قبیله پشت سر رئیس قبیله اسلام می آوردند به همین جهت اسلامشان از روی آگاهی و بینش نبود، و ایمان در قلوبشان نفوذ نکرده بود همچنانکه خداوند در سوره حجرات, به این امر اشاره دارد:
* قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَکِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْایمَانُ فىِ قُلُوبِکُمْ وَ إِن تُطِیعُواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَا یَلِتْکمُ مِّنْ أَعْمَالِکُمْ شَیًْا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ. (سوره حجرات/14)
[برخى از] بادیهنشینان گفتند: «ایمان آوردیم.» بگو: «ایمان نیاوردهاید، لیکن بگویید: اسلام آوردیم.» و هنوز در دلهاى شما ایمان داخل نشده است. و اگر خدا و پیامبرِ او را فرمان برید از [ارزشِ] کردههایتان چیزى کم نمىکند. خدا آمرزنده مهربان است.
بدین ترتیب نهضت اسلام، نهضت جوان و نهال نوبنیادی بود که هنوز ریشههای آن در دلها رسوخ نکرده و اکثریت قابل ملاحظهای، آن را از صمیم دل نپذیرفته بودند و همین امر موجب شد که مردم بعد از پیامبر(ص) به طور جانانه از حق على(ص) دفاع نکنند.
2- احیاى فرهنگ قبیله اى
رسول خدا(ص) در طول دورهی رسالتش کوشید تا فرهنگ مبتنی بر نظام قبیلگی را از بین ببرد و جامعهای بر اساس ایدههای قرآنی و تقوا بناکند. اما با همه تلاش او، این فرهنگ در بطن جامعه اسلامی به روند خود ادامه داد. اگر چه در زمان پیامبر مکرّم اسلام (ص)، مجالی برای نمود پیدا نکرد. اما به علت نامساعد بودن شرایط, اختلافات قبیله اى ریشه کن نشد. [12]
پیامبر خدا(ص) در دوران حیات خود از آیندهی جامعه اسلامی سخت نگران بود و با مشاهده یک سلسله حوادث ناگوار این احتمال در ذهن او قوت میگرفت که ممکن است گروه یا گروههایی پس از در گذشت او به دوران جاهلی برگردند و سنن الهی را به دست فراموشی بسپارند. سرانجام هم پس از رحلت رسول خدا (ص) تمایلات نهفته جاهلی آشکار و در سقیفه بنی ساعده ظهور پیدا کرد . بررسی سرگذشت گروهی که در سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند به خوبی نشان میدهد که در آن روز چگونه تعصبهای قومی و عشیرهای و افکار جاهلی بار دیگر خود را از خلال گفت و گوهای یاران پیامبر(ص) نشان داد و روشن شد که هنوز تربیت اسلامی در جمعی از آنان نفوذ نکرده و اسلام و ایمان جز سرپوشی بر چهرهی جاهلیت ایشان نبوده است.[13]
3 ـ احیای فرهنگ اشرافى
به دنبال احیإی فرهنگ قبیلهاى, فرهنگ اشرافى نیز رشد کرد, اشراف در فرهنگ قبیلهاى جایگاه ویژه اقتصادى و سیاسى داشتند. بیش از هفتاد نفر از سران قبایل در جنگ بدر و اُحُد به دست امام علی (ع)کشته شده بودند. و اشرافیت مکه در صدد انتقام و التیام این زخم بودند که حوادث ناگوارى چون غصب خلافت, حوادث خونین جمل, صفین و نهروان را بوجود آوردند.
4 ـ حب ریاست و قدرت طلبی
برخى از صحابه با توجه به نفوذى که در خانه پیامبر(ص) داشتند و به وسیله بعضى از زنان پیامبر(ص) اسرار خانه او را مى دانستند و با توجه به این که خواهان قدرت بودند و حداقل مقام هاى دوم و سوم را خواهان بودند, وقتى در زمان حیات حضرت رسول مکرّم اسلام(ص) به منصب دست نیافتند، تصمیم گرفتند زمینه ریاست خود را بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) فراهم کنند. و با این کار چنان ضربهاى به وحدت اسلامى زدند که در طى قرون متمادى مسلمانان نتیجه این اقدام را دیدند و مى بینند.
على(ع) نیز به این امر اشاره دارد و میفرماید: قومى با حرص, ولع و بخل زیادى، طالب خلافت شدند و آن را از دیگران باز داشتند .
5 ـ ترس از عدالت علی(ع)
اعراب با على(ع) آشنا بودند و سختگیرىهاى او را در برابر عدالت و حق در دوران حیات پیامبر(ص) به چشم دیده بودند. و از عدالت او در هراس بودند, و میدانستند على(ع) اهل طفره و مداهنه و سهل انگارى نیست. وهمین مسأله موجب شد برخی تمایل به خلافت امام علی(ص) نداشته باشند.
6-عقدهها و کینههای دیرینه
بسیاری از قبایلی که در مدینه یا بیرون از آن زندگی میکردند نسبت به علی بیمهر بوده، کینه او را سخت به دل داشتند، زیرا علی(ع) پرچم کفر این قبایل را سرنگون و قهرمانانشان را به خاک ذلت افکنده بود. اینان، هرچند بعدها پیوند خود را با اسلام محکمتر کرده، به خداپرستی و پیروی از اسلام تظاهر میکردند، ولی در باطن نسبت به علی(ع) بغض و عداوت داشتند.[14]
آنها درک کرده بودند که با توجّه به لیاقت ها
و استعدادهای تیره بنی هاشم، اگر مسئله جانشینی در
میان آنان تثبیت شود، هرگز از آن خاندان، برون نخواهد رفت. و از
طرفی حضرت علی (ع) نزد قریشیان، به سبب دلاوری
هایش در جنگ هایی مانند بدر و اُحُد و به خاک و خون کشیدن
بزرگان قریش، چهره ای غیرقابل قبول داشت و این
پدیده سبب شد تا آنان به تبلیغات گسترده روی آورده و چهرة
علی ع را نزد همه اعراب، زشت جلوه دهند[15].
7-حسادت
برخى از
صحابه از قرب و منزلت على(ع) نزد پیامبر(ص) حسد مى بردند. این حسد به نحوى در میان اصحاب جلوه گر شده بود
که پیامبر(ص) آن را احساس مى کرد و به آن ها گوشزد مى نمود تا از حسادت خود دست
بکشند، به طورى که على(ع) در جنگ جمل وقتى سخن پیامبر(ص) را به یاد زبیر مى
اندازد, زبیر دست از جنگ مى شوید.
تدابیر رسول خدا در راستای تثبیت جانشینی علی(ع)در اواخر عمر شریفش
پیامبر(ص) به خوبی میدانست که رحلت او ، مسأله جانشینی اش را با بحران روبه رو خواهدکرد و ممکن است موازنه موجود در جامعه اسلامی را بر هم بزند و میان سران مهاجر با هم و یا مهاجر و انصار درگیری پدید آید و در نتیجه، هر یک از بزرگان صحابه مدّعی جانشینی آن حضرت شده و علی (ع) را از حق الهی خویش محروم سازند، لذا سپاهى به فرماندهى اسامه بن زید را مإمور حرکت به سوى شام نمود و اصحاب را تحریص به شرکت در آن سپاه نمود و متخلفین را لعن فرمود تا شاید بتواند موانعى را که برسر راه جانشینى على(ع) پس از رحلتش وجود داشت, برطرف سازد. اما سپاه اسامه با تمام اصرار پیامبر(ص) ، از دستورش تخلف کردند در حالی که هیچ دلیل موجهی برای ماندن یا برگشتن به مدینه نداشتند. پیامبر تنها چاره کار را در این دید تا در آخرین لحظات حیات، نامه ای بنویسد و امت را از فتنه ها برهاند اما کوشش پیامبر(ص) براى مکتوب داشتن آخرین وصیت نیز بی نتیجه ماند. و عمر در مقابل این درخواست پیامبر گفت: « انَّ الرَّجُلَ لَیَهجُرُ حَسبُنا کِتَابُ الله» و پیامبر را به هذیان گویی متهم کرد.[16]
تاریخ در اینجا تنها از یک نفر نام میبرد، اما آشکار است که تنها یک نفر بی آنکه جریان نیرومندی پشتیبانش باشد، نمیتواند با رسول خدا(ص) مقابله کند.
شکل گیری جریان سقیفه
از نظر تاریخی سرمنشأ اختلافات در میان مسلمانان و ظهور دیدگاههای گوناگون در باره رهبری جامعه اسلامی پس از رحلت رسول اکرم(ص)، به هنگام تعیین جانشینی آن حضرت، در سقیفه بنی ساعده پدیدار شد.[17]
شکل گیری جریان سقیفه مبتنی بر ارزشهای جاهلی و قبیلهای بود و هیچ ارتباطی با قرآن و سنت نداشت. برخی از آنها که در غدیر خم با علی (ع) دست بیعت داده بودند و خود را از صحابه بزرگ رسول خدا(ص) می دانستند ، بلافاصله پس از رحلت حضرت(ص)، در سقیفه بر سر تعیین جانشین، باهم به رقابت پرداخته و حق کسی را که شایسته ترین فرد برای رهبری جامعه نو بنیاد اسلامی است را غصب کردند. در سقیفه سخن بر سر این بود که چه کسی باید حکومت کند نه چه کسی صلاحیت دارد حکومت کند و یا چگونه باید حکومت کند؟
آری، کسانی که در زمان حیات پیامبر(ص) نتوانسته بودند به منصبهای مورد علاقه خود دست یابند، و خواهان قدرت بودند، با استفاده از ارزشهای جاهلی و قبیلهای، راه را برای به دست گرفتن قدرت و رسیدن به حکومت باز کردند. آنها ارزشهای حقیقی را که تقوا ، علم، سبقت در ایمان، جهاد در راه خدا بود را فراموش کرده و ریش سفید بودن را برای خلافت، فضیلت شمردند و با تمسک به قرابت قریش با پیامبر(ص)، خود را مستحق تصدی جانشینی او دانستند. سرعت و شدت عمل اصحاب سقیفه به حدی بود که هرگونه عکس العمل را از امام (ص) گرفت ، امام در حال تغسیل و تکفین بدن پیامبر بود که قدرت طلبان از فرصت استفاده کرده وچنان در گرفتن بیعت سرعت عمل به خرج دادند که آب غسل پیامبر(ص) هنوزخشک نشده بود.
پیامدهای سقیفه
اتفاقی که در سقیفه افتاد و تصمیمی که بدون حضور بسیاری از بزرگان انصار و مهاجر گرفته شد، پیامدهایی را به دنبال داشت، از جمله:
1- فراموشی واقعه غدیر و سخن پیامبر در باره ولایت و امامت علی (ع)، که موجب بی حرمتیهایی از جمله آتش زدن در خانه حضرت فاطمه زهرا(س) شد ، که تا چندی قبل از آن، حتی به مخیله ی مسلمانان هم خطور نمی کرد.[18]
2- تغییر خلافت از مسیر تعیین شده رسالت و غصب خلافت علی (ع)، همان خلافتی که عهد الهی بود، به زمامداری فردی از قریش تنزل یافت و در ادامه به حکومت سلطنتی بنی امیّه تبدیل شد.
حوادث بعد ازسقیفه
اگرچه همه واقعه غدیر را از یاد نبردند و تلاشها و مخالفت هایی هم در این زمینه انجام شد ولی هر کدام به دلایلی بی نتیجه ماند، این حوادث عبارتند از:
1- تصمیم انصار برای برگرداندن خلافت به حضرت علی (ع)
با توجه به اینکه بسیاری از بزر گان انصار و مهاجر در سقیفه حضور نداشتند و تعیین خلیفه بدون حضور آنها صورت گرفته بود.
انصار بعد از انتخاب خلیفه اول در سقیفه و محرومیت آنها از حاکمیت، امیدوار بودند که خلافت را به علی (ع) برگردانند به همین خاطر در یک جا جمع شده و همدیگر را ملامت نموده و شعار ما جز با علی بیعت نمیکنیم را سر دادند اما عمر آنها را به توطئه بر ضد مهاجرین متهم ساخته و با رهبرشان با خشونت رفتار کرد.[19]
2- مخالفت بنی هاشم و عده ای از صحابه نزدیک پیامبر(ص) با خلافت ابوبکر
بنی هاشم و عدهای از صحابه نزدیک مانند سلمان ، ابوذر و مقداد که اندیشه روشنی از جانشینی رسول خدا داشتند و حق حاکمیت را تنها از آن علی (ع) می دانستند، باور نمیکردند که جز علی(ع) جانشین شود و برای اینکه مخالفت خود را به سمع مهاجر و انصار بلکه همهی مسلمانان برسانند، در خانهی حضرت زهرا(س) متحصّن شده، در اجتماعات آنها حاضر نمیشدند، ولی این تحصّن سرانجام درهم شکست و مخالفان خلافت مجبور شدند خانه دخت گرامی پیامبر(ص) را ترک گفته و به مسجد بروند.[20]
3- مخالفت گروهی، با انگیزه های سیاسی و رقابت های قبیله ای
گروهی دیگر از متعرضان با انگیزههای سیاسی و بر اساس رقابتهای قبیلهای، ابوبکر را شایسته این مقام نمیدیدند.برای مثال ابوسفیان می گفت تیم و عدی دون شأن ترینِ قریش و طبقات پایین این قبیله هستند و شایستگی حکومت بر قریش را ندارند.[21]
فعالیت حضرت زهرا(س) در دفاع از ولایت و امامت
حضرت زهرا(س) به عنوان نمونه عالی و منحصر به فرد زن مسلمان و دختر رسول خدا(ص) اولین کسی بود که به دفاع از علی (ع) برخاست و معتقد بود که امامت اهل بیت(ع) مو جب وفاق امت میشود.[22]
فاطمه زهرا (س) در همان لحظههای آغازین اعلام ولایت امیرالمؤمنین در غدیر خم، و تحقق بیعت عمومی برای ولایت، از پیمانشکنی و دوروئی مخالفان غدیر، آگاهی داشت. پیشگویی فاطمه (س )که از علم الهی او سرچشمه میگرفت، دیری نپایید که با وقوع سیقیفه به حقیقت پیوست. این کار آنقدر عجولانه انجام شد که عمر میگوید: «خلافت و بیعت با ابوبکر با عجله و بدون در نظر گرفتن حکمت و مصلحت انجام شد و خدا بود که ما را از شر آن حفظ نمود سپس میگوید: «ما ترسیدیم که اگر بدون بیعت با ابوبکر از آن جا خارج شویم، انصار با شخص دیگری بیعت کنند».[23]
خلیفه دوم در حدیث ابن عباس به این حقیقت اعتراف مینمایدکه: من فهمیدم که پیغمبر اکرم(ص) میخواهد خلافت علی را تسجیل کند ولی من برای مصلحت به هم زدم. خلافت از آنِ علی بود ولی اگر به خلافت مینشست، مردم را به حق و راه راست وادار میکرد و قریش زیر بار آن نمی رفتند. از این روی وی را از خلافت کنار زدیم.[24]
فاطمه زهرا (س) که این حوادث را از قبل میدانست و آن را به علی (ع) نیز یادآوری میکرد، نمیتوانست در مقابل آن ساکت و آرام بنشیند و مسئولیت سنگین خویش را در دفاع از «امامت و ولایت» نادیده بگیرد، لذا تلاش میکرد خفتهها را بیدار و غافلان و فراموش کاران را به خود آورد ، و در موارد عدیدهای «حدیث غدیر»را که بزرگترین سند ولایت و امامت بو، به مردم یادآوری و گوشزد مینمود. حضرت زهرا (س) در پاسخ محمود بن لبید که پرسید چرا امام علی (ع) سکوت کرد و حق خود را نگرفت؟ فرمود: رسول خدا (ص) فرمود : مَثَل امام، مانند کعبه است، مردم باید در اطراف آن طواف کنند، نه آن که کعبه دور مردم طواف نماید. امّا افسوس کسی را مقدّم داشتند که خدا او را کنار زده بود و کسی را کنار زدند که خدا او را مقدّم داشت. تا آنجا که رهآورد بعثت را انکار کردند و به بدعتها روی آوردند [25].
علل سکوت على(ع)
باتوجه به اینکه علی (ع) پس از پیامبر(ص) شایسته ترین فرد برای ادارة امور جامعة اسلامی بوده و هیچ کس از نظر فضیلت، تقوا، بینش فقهی، قضایی، جهاد و کوشش در راه خدا و سایر صفات عالی انسانی به پایة علی(ع) نمی رسید. از این رو انتظار می رفت که پس از درگذشت پیامبر(ص) بلافاصله علی(ع) زمام امور را در دست گیرد، و رهبری مسلمانان را ادامه دهد. اما عملاً چنین نشد و مسیر رهبری اسلامی پس از پیامبر(ص) منحرف گردید.
امام علی(ع) در خطبه معروف شقشقیه در باره غصب خلافت خود میفرماید: آگاه باشید، به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد درحالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند.[26]
امام در خطبه دیگری، فلسفه سکوت خویش را چنین بیان میدارد: در شرایطی قرار دارم که اگر سخن بگویم، میگویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم ، میگویند: از مرگ ترسید! سوگند به خدا، انس و علاقه فرزند ابیطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است! این که سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب میگردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه عمیق! [27]
امام(ع) بارها با استدلال ها و احتجاج های متین خود، خلیفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد، ولی سیر حوادث نشان داد که این گونه اعتراض ها ثمر بخش نبوده، چرا که خلیفه و هوادارانش طالب قدرت بودند. در این هنگام علی(ع) بر سر دو راهی حساس و سرنوشت سازی قرار گرفت. چنانچه امام در خطبه شقشقیه ، اشاره میکند: رِدای خلافت را رها کرده و دامن جمع نموده، از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که یا باید برای گرفتن حق خود بپاخیزم یا باید صبر پیشه سازم؟ پس از ارزیابی درست، صبر را خردمندانهتر دیدم، پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت میبرند.[28]
مهم ترین علل سکوت امام علی (ع) را میتوان در محورهای زیر خلاصه کرد:
1 ـ سفارش پیامبر(ص)
پیامبر(ص) به على(ع) توصیه فرموده بود: در صورتى که حقت را غصب کردند, اگر تعداد یارانت از تعداد انگشتان دست و پایت فزون شد, براى گرفتن حقت دست به شمشیر ببر و گرنه صبر پیشه نما.
2 ـ حفظ وحدت جامعه اسلامى و نگه داشتن حرمت دین
در رهبریهای الهی و معنوی هدف بالاتر و ارجمند تر از حفظ مقام و موقعیت است و وجود رهبری برای این است که به هدف تحقق ببخشد.[29]
على(ع) خلافت را حق خود مى دانست, اما حرمت دین را برتر از آن مى دید. و اگر دین ضربه مى دید, آن را نمى شد جبران کرد. على(ع) گرچه حق خود را حق دین مى دانست ولى وحدت دینى را لازمتر از حق خود مى شمرد .
حفظ وحدت اسلامی برای جلوگیری از آسیب های دینی و ارتداد مسلمانان، در سخنان امام (ع) جلوه گر است. حضرت می فرماید : قریش پس از پیامبر (ص) ، حق ما را گرفت و به خود اختصاص داد. بعد از تأمل به این نتیجه رسیدم که صبر کردن (بر غصب حق خود ) بهتر از ایجاد تفرقه بین مسلمانان و ریختن خون آنها است. مردم تازه مسلمانند و کوچک ترین سستی، دین را تباه می کند[30].
3 ـ پیدایش مرتدین و پیامبران دروغین
هنگامی که خبر در گذشت پیامبر اکرم(ص) در میان قبایل تازه مسلمان منتشر شد گروهی از آنها پرچم ارتداد و بازگشت به آیین نیاکان را برافراشتند و عملاً با حکومت مرکزی به مخالفت بر خاستند. بنابراین در آن اوضاع و احوال که مهاجر و انصار وحدت کلمه را از دست داده، قبایل اطراف پرچم ارتداد برافراشته، مدعیان دروغگو در استانهای نجد و یمامه به ادعای نبوت برخاسته بودند، هرگز صحیح نبود که امام (ع) پرچم دیگری برافروزد و برای احقاق حق خود قیام کند.[31]
امام در نامه اى به مالک اشتر به باز گشت گروهی از اسلام اشاره کرده ویکى از علل سکوت خود را (پیدایش مرتدین) مى داند.[32]
4ـ کمى یاران و حامیان
امام علی(ع) در خطبه نهج البلاغه, یکى از علل سکوت خود را کمى یاران و حامیان خویش مىداند ، آنجا که می فرماید: پس از وفات پیامبر(ص) ، به اطراف خود نگاه کرده، یاوری جز اهل بیت خود ندیدم( که اگر مرا یاری کنند، کشته خواهند شد)، پس به مرگ آنان رضایت ندادم. چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلختر از گیاه حنظَل، شکیبایی نمودم.[33]
امام صادق علیه السلام فرمود: على علیه السلام هزاران شاهد در غدیر خم داشت، ولى نتوانست حقّ خود را بگیرد، در حالى که اگر یک مسلمان دو شاهد داشته باشد، حقّ خود را مىگیرد! .[34]
5- میدان یافتن منافقین
منافقان وکسانی که به ظاهر اظهار اسلام کردند، همیشه منتظر بودند که در یک فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، بنابراین حضور آنها در میدان، یکی از عوامل اصلی عدم اعتراض مسلحانه حضرت علی(ع) بود. آن حضرت در مقابل درخواست ابوسفیان برای قیام و مبارزه با ابوبکر و به دست گرفتن حکومت توسط آن حضرت،که وعده یاری به او داده بودند، به ماهیت این منافقان و علت اساسی چنین پیشنهادی که ایجاد اختلاف و دو دستگی در میان مسلمانان و فتنه و آشوب و ضربه زدن به اسلام نوپای بود، اشاره میکند.[35]
نتیجه گیری
- برای ساختن یک جامعه مؤمن رهبری امام معصوم لازم است تا با تصرفات معنوی و هدایت، جامعه را به سرمنزل مقصود هدایت کند زیرا تا کسی را خداوند هدایت نکند، هدایت دیگران را به او نمیسپارد.[36]
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا.... ( انبیاء/73) و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مىکردند.
- بررسی دوران حیات پیامبر از بعثت تا رحلت و تحلیل وقایع و اتفاقات دوره 23 ساله رسالت، علل فراموشی غدیر را به خوبی آشکار میسازد. غدیر به عنوان مهمترین رویداد عصر رسول خاتم، که رسالت جهانی پیامبر را با تعیین رهبر و راهنمای پس از او تکمیل و پایداری نهضت اسلامی را تضمین میکرد ، و موجب نا امیدی تمام دشمنان اسلام شده بود، متأسفانه با برنامه ریزی قبلی برخی از صحابه پیامبر(ص)، پس از رحلت رسول خدا(ص)، به فراموشی سپرده شد و سبب انحراف جریان رهبری جامعه اسلامی از مسیر تعیین شده الهی گردید و فرصت مناسبی برای دشمنان اسلام فراهم ساخت تا دوباره قدرت را در دست گرفته و وقایع تلخی چون صفین، عاشورا و... را بوجود بیاورند.
- در اندیشه سیاسی شیعه، منشأ و سرچشمه حاکمیت، الهی است و به قبول و نفی مردم بستگی ندارد، با این همه، شرط اساسی تحقق این حاکمیت، پذیرش مردم است. هرگاه مردم این حاکمیت را بپذیرند، حاکم از سوی خدا خواهد بود و ارتباط مردم با او نیز یک رابطه ولایی است و این رابطه ولایی، در همه جا جریان دارد.[37]
- مردم و میزان آگاهی آنها از ارزشهای مهم دینی ، نقش بسزایی در روند جریانات و تحولات جامعه دارد. جامعه از رسول خدا اطاعت نکردند و جمعیت انبوهی که در غدیر خم شاهد بر نصب مولا علی (ع) بر امامت امت بودند حاضر نشدند در صحنه حاضر شده، او را یاری کنند. از پیکره اسلام آن دستهای از این هدایت بهرهمند شدند که حول محور امامت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) گرد آمدند که متأسفانه در اقلیت و مظلومیت قرار داشتند اما جهان اسلام هزینه این آسیب بزرگ را پرداخت. اگر غدیر فراموش نمیشد، عاشورا اتفاق نمیافتاد و این همه مصائب و مشکلات برای ائمه معصومین(ع) رخ نمیداد. شیعه وظیفه دارد طبق سفارش پیامبر اکرم(ص)، پیام غدیر را به نسلهای بعد برساند و از تمام راههای ممکن و تواناییها و امکانات در جهت ترویج و بزرگداشت واقعه غدیر استفاده نماید، چراکه غدیر سند هویت شیعه است واگر غدیر را از شیعه بگیریم، شیعه ، مشروعیت خود را ازدست میدهد.
فهرست منابع و مآخذ :
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی.
3. اسمعیلی، محمد ، آسیب شناسی عصر علی (ع)، ، مجله نهج البلاغه ،، ش 7، زمستان 82.
4. پورامینی، محمد باقر، فراموشی غدیر، مجله پرسمان ، ش 83، آذر 1388 ه. ش،
5. حسینی، جواد، در جستجوی استناد به حدیث غدیر در کلمات نورانی فاطمه زهرا (ع(، مجله مبلغان ، ش 38 ، اسفند 1381ش.
6. حسینى همدانى، محمد حسین، انوار درخشان، کتابفروشى لطفى تهران، چاپ اول، سال 1404 ق.
7. حیدری آقایی محمود، خانجانی قاسم، فلاح زاده حسین،رمضان محمدی، تاریخ تشیع(1)،زیر نظر دکتر سید احمد رضا خضری، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه وسازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، قم- زیتون، چاپ سوم، بهار1386ه.ش.
8. دانش ، اسماعیل ، پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) ، مجله اندیشه تقریب ، شهریور 1389.
9. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، انتشارات صحیفه، اسفند 1368ه.ش.
10. طباطبایی ، سید محمد حسین ،تفسیر المیزان ،مترجم موسوی همدانی سید محمد باقر،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،1374 ه. ش.
11. ........................................................................................، شیعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ شانزدهم، 1383ش.
12. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج عتی اهل اللجاج، انتشارات مرتضی، مشهد، چاپ اول، 1403ه.ق.
13. فتال نیشابورى، محمدبن احمد ، انتشارات رضى، قم، چاپ اول، (بی تا).
14. قرائتی، محسن، تفسیر نور، مرکز فرهنگى درسهایى از قرآن، تهران، چاپ یازدهم، سال1383 ش.
15. قمی (معروف به شیخ صدوق)، ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی ابن بابویه ، کتاب الخصال ، جامعه مدرسین، 1403 ه .ق.
16. کلینى، ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، اسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1362ش.
17. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه،دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[1] محمد بن علـى بن بابویه قمى( معروف به شیخ صدوق)، الخصال، ج1، ص 173.
[2] محمد بن احمد، فتال نیشابوری ،روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج1، ص 96.
[3] احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج ، ج1، ص 62.
[4] همان ، صص 64-63.
[5] محمد اسمعیلی، مجله نهج البلاغه، شماره 7.
[6] ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، کلینى، ج 2، ص 18.
[7] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج5، ص 3.
[8] محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، مترجم: محمدباقر موسوی همدانی، ج6، ص 66.
[9] محمد حسین حسینى همدانى، انوار درخشان، ج5، صص 73-72.
[10] محسن قرائتی، تفسیر نور، ج 3، ص 110.
[11] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج5، ص 7.
[12] محمود حیدری آقایی، تاریخ تشیع 1، ص 75.
[13] جعفر سبحانی، فروغ ولایت، صص165-164.
[14] همان، ص 168.
[15] پور امینی، محمد باقر، مجله پرسمان، شماره 83.
[16] تاریخ تشیع1، ص 71.
[17]همان ، ص 75.
[18] عاشورا،ص 117.
[19] تاریخ تشیع1، ص 79.
[20] فروغ ولایت، ص 160.
[21] تاریخ تشیع1، ص 80.
[22] همان، ص81.
[23] جواد حسینی، مجله مبلغان، شماره 38
[24] طباطبایی، محمد حسین، شیعه در اسلام، ص 188.
[25] جواد حسینی، مجله مبلغان، شماره 38.
[26] نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه 3، ص 45.
[27] همان ، خطبه 5، ص51.
[28] همان، خطبه 3، ص45.
[29] فروغ ولایت، ص 168.
[30] دانش، اسماعیل، مجته اندیشه تقریب.
[31] فروغ ولایت، ص 166.
[32] نهج البلاغه، نامه 62، ص 601.
[33] نهج البلاغه، خطبه 26، ص 73.
[34]قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج3، ص: 111.
[35] فروغ ولایت، ص 157.
[36] شیعه در اسلام ، ص 196.
[37] تاریخ تشیع1، ص 13.